روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۹۰

این روزها

دلتنگ شیطنت هستم

کسی را در آغوش بگیرم

و او در آغوشم شیطنت کند

فکر کردن جایگزین خواب شده

بی خوابی جای رویا را گرفته

با مرور خاطراتم بی تاب می شوم

استرس ٫ دل آشوب ٫ دل شوره

لباسهایم دارند بی بو می شوند

طعم عطر را دارند فراموش می کند

طعم عطر بعد از در آغوش گرفته شدن را

نمی دانم چرا و چطور

قرص هایم را می بلعم

دارند تمام می شوند

قرص های فراموشی ام

فکر بعدش دارد کلافه ام می کند

ذره ذره ام را می خورد

اما باز هم دلخوشم

به چند روزی که بی قرص نمی مانم

نمی دانم اما

دیگر میل به نوشتن هم

در من دارد می میرد

دیگر.......

------------------------------------------

پ ن : نیمه کاره رها شد

دلتنگ روزهای دلتنگی ام

دلتنگ روزهای دلتنگی ام

چند روزی است به هر بهانه

و حتی بی بهانه بغضم می گیرد

چشمانم سرخ می شوند

مثل همان بار اولی که گفتی

دوستت دارم و من سرخ شدم

دلتنگ دلتنگی ات هستم

دلم برایت تنگ شده یک کاره

هر چقدر هم بگویند

بی خیال

ارزش نداره

بچه بازی در نیار

باز هم مهم نیست

خیال می کنم

ارزش دارد برای من

بچه ام و بچه بازی در می آورم

اگر پاکی و صداقت و سپیدی کودکی را ندارم

حداقل می خواهم نام کودکی را یدک بکشم

راستی ببینم تو هم دلتنگ……

این یکی را دیگر واقعا بی خیال

باشد می روم

نیست می شوم

اینجوری کیف می دهد

و تو باز هم کیف می کنی

---------------------------------------------------

پ ن : ندارد ٫ ندارم ٫٫ همچنان

ماجرای نوش دارو و سهراب

آنقدر خواستمت که خواستن را فراموش کردم
دیگر نمی دانم چه را برای چه باید بخواهم
چه را
که را
چه فرقی می کند
چه را برای که بخواهم و که را برای چه
خواستن نمی دانم
نه که ندانم ٫ نه
می دانستم
فراموشم شده
 از یاد برده ام
از بس خواستمت
از بس
از بس
از بس نخواستی ام
اما
ماجرای ما شده ماجرای نوش دارو و سهراب
حالا که می خواهی ام ٫ من ! هه
دیگر نمی دانم
نه راه و رسم عاشقی
نه راه و چاه دوست داشتن
نه رسم خواستن و بودن را
زمان و زمانه و زندگی
مضحک تر از آنی شده
که فکرش را می کنیم
یک روز من بدنبال تو می دوم
می دوم می دوم اما هر چه می کنم نمی رسم به تو
یک روز دیگر تو بدنبالم ٫ نه که بدوی نه
می آیی ٫ هر چه دست به سمتم دراز می کنی
نمی توانم بگیرمش
نه که نخواهم نه
بس که بدنبالت دویدم
از نفس افتاده ام
دیگر نایی برایم نمانده
می بینی
اینگونه است
که مضحک تر از آنی است
که فکرش را می کنیم

-------------------------------------------

پ ن : ندارد ٫ ندارم

خیال باف

می دانم که می دانی
می دانم می خواهی که ندانی
در حالی که خودت هم می دانی که می دانی
نمی دانم چرا می خواهی که ندانی
می دانی دوستم داری
نمی خواهی بدانی
شاید نمی خواهی دوستم داشته باشی
همیشه فرصت برای بودن هست
اما همیشه برای فرصت هر چه بودن نیست
همیشه برای دوست داشتن فرصت هست
برای با کسی بودن
برای عاشق شدن
برای دوست داشتن
اما
بگذریم که نمی خواهم ادامه اش بدهم
راستی یادت هست
سرم روی پاهایت بود
با اینکه موهایم کوتاه بودند
اما
تو موهایم را می بافتی
من خیال با هم تا همیشه بودن را
به آنهایی مه مثل منند می گویند خیال باف ؟؟؟ شاید
شاید که نه اما طمئنن
زیاد شنیده ام می گویند
فلانی خیال باف است
در رویا زندگی می کند
چه می شود مگر
در واقعیت ها که زندگی نکرده ام با تو
این یکی دنیای من است
اختیارش با من است
به کسی چه
اینجا عاشقت می شوم
عاشقم می شوی
باورت می کنم
باورم می کنی
من به تو ایمان می آورم و تو به من
خوشحال زندگی می کنیم
آخرش هم می میریم

------------------------------------------

پ ن : ندارد ٫ ندارم

جایی در ناکجا

دلخوش به همان آسایشی که نداشتم بودم
روزها را یکی پس از دیگری هاج و واج و مبهوت طی می کردم
قانع بودم به نبودن دلبستگی ها و دوست داشتن ها
با خودم می گفتم تنهایی چه ایرادی دارد
درست است بد است سخت است اما خوب است
نبودن کسی یک درد است و بودن کسی هزار درد
می خواهم چه کنم خوم برای خودم زندگی می کنم
ایرادی دارد ؟ نمی شود؟؟؟؟ چرا نشود
زمانهایی هست که می خواهی با کسی حرف بزنی
نه از جنس خودت بلکه از جنسی متفاوت از تو
حرفهایی که کسی باید بشنود اما نه هر کسی
حرفهایی که باید گفته شود
انوقت است که هر چه می گردی کسی را نمی یابی
تمامی این افکار روز و شبم را فرا گرفته بود
ناگهان میان همه ی سر و صدا های پیدایت شد
خوب حق داشتی من هم بودم اگر این همه سر و صدا می شنیدم می آمدم
اما نمی دانم چه شد
هر چه که بود خوب نبود اما بدتر از الان هم نبود
آمدی آن هم چه آمدنی
گاهی آرزو می کنم کاش نمی آمدی
از روزی که آمدی سر در گم و گیجم
نه روی زمینم نه در آسمانها
کجای هستم نمی دانم
فقط می دانم جایی در ناکجا های ذهنت گیر کرده ام
روزی که آمدی هوا ابری بود اما چشمانم آفتابی بودند
روزی که رفتی هوا آفتابی بود اما چشمانم بارانی
یهو آمدی یهو رفتی
من ماندم و سردرگمی
راستش را بخواهی منی هم نمانده
هر چه کردم منم را ببری نشد که نشد
اما نمی دانم پس از رفتنت منم چه شد
کجا هستم و چه می کنم نمی دانم
آگهی داده ام به روزنامه ها
گمشده گمشده
منی گم شده که بعد از رفتنش دیگر پیدایش نمی کنم
از یابنده تقاضا می شود آن را به آدرس من نیاورد
به آدرس او ببرید و بعد از تحویل برای گرفتن مژدگانی نزد من بیاید
مژدگانی هم هر چه خواست بی منت قبول
فکر که می کنم می بینم چقدر خوب است کسی قبل از من منم را پیدا کند
فرقش اینست که اگر کسی دیگر پیدایش کند برای گرفتن مژدکانی هم که شده
منم را به تو می رساند
کاش می دانستی گیر افتادن جایی میان هیچ جا چقدر سخت و دشوار است
نه می دانم می خواهی ام نه می دانم که نمی خواهی ام
--------------------------------------------------------------------------------

پ ن : ندارد ٫ ندارم