من از تنگی دل حرف می زنم
من از خفه گیه بغض در گلویم می گویم
از احساسی که در نطفه کشته شد
تو تنها برای رد کردنم می گویی ٬
حق با توست
مشکل از باور شروع شد
من خواستم که باور کنم
حرفهای دلتنگی ات را
احساسی که می گفتی را
اینکه که یک جورهایی
عجیب فرق دارم را ...
فراموش کنیم همه چیز را نازم
من و تو فرق های زیادی با هم داریم
مثلا یکی اش این که با هم فرق داریم
کشتم امروز
هم کودک احساس را
هم باور احساس را
اینبار نه در نطفه
چند ماهه بود که کشتمش
می بینی ٫ باز هم نا مربوطی هایم شروع شد
بیا با هم فراموشم کنیم
---------------------------------------
پ ن : ...
(سورپرایز)
یعنی می شود یکبار غافلگیرم کنی ؟
هنگامی که منتظر نیستم به خیالم بیایی ؟
----------------------------------------
پ ن : شک دارم ...
(من)
خاطرات من
فقط مال من هستند
و تو
با هیچ کسی نمی توانی تکرارشان کنی
چون من فقط اینجاست
و هیچکس من نیست
که تو بتوانی
در مقابلش
توی من باشی
----------------------
پ ن : نمی دونم ...
(باور)
این شبها
ماه بیشتر از گذشته می درخشد
نکند که رفته باشی ؟؟
-------------------------------
پ ن : شکِ بیهوده ...
این ناگفته هایم
روزی بدتر از هر آواری
بدتر از تو
بر سرم خراب می شوند
و خراب و ویرانم می کنند
گذشت زمان
نگفتنشان
آنها را هار تر می کند
------------------------
پ ن : مرا می درند