ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هیچ کسی اگر نفهمید حالم را
تو هم نفهمیدی دردم را
من چیزی هم نگفتم
قبل تر ها هم چیزی نمی گفتم
تو می فهمیدی
تو می خواندی
حالم را
روزم را
از لابه لای کلماتی که برایت می نوشتم
یادت هست ٫
گهگاهی می گفتی
امشب چیزی نگو ...
باید باشی و من سخن بگویم
چیزی نگو ... اما باش ٫ فقط باش
اینروزها شدید از آن حال و هواها را دارم
حق داشتم که می ترسیدم
می ترسیدم که تو هم مثل همه
گمان به شادی و آرامش و .... می بری
می دانی ...
نه نمی دانی
شاید دیده باشی کودکی را
که در بازار بزرگ مادرش را گم کرده
این سو می دود ٫ آن سو می دود
گریه کنان صدا می زند مادر
به هر کسی می رسد
از پشت او را در آغوش می گیرد
به خیال اینکه مادر است
آرام می شود
حرف می زند
اما ...
این روزها ...
این سو می دوم
آن سو می دوم
در دل گریه کنان
پی کسی می گردم
که کمی شبیه تو باشد
کمی عطر تو را با یادم آورد
تا کمی حرف بزنم
کمی آرام شود ٫ دلم
این روزها
زمستان زود تر از موعد
به سراغ هوای انسان ها آمده است
دلم ...
فقط برای ساعتی
یک آغوش ساکت می خواهد
من سخن بگویم
گریه کنم ... گریه کنم
او هیچ هم اگر نگفت نگفت
اگر در آغوشش مرا نفشرد ٫ نفشرد
تنها مرا جا دهد آنجا
اجازه دهد حرف بزنم
کمی گریه کنم
تمام که شد ٫
بگوید ٫ اشتباه گرفتی بچه جان
برو ... برو به دنبال مادرت بگرد ...
این روزها آنقدر حرف دارد دلم
که وقتی می نشینم با خودم کمی سخن بگویم
نمی دانم از کجا شروع کنم
نمی دانم چه واکنشی نشان دهم
منصرف می شوم ...
-----------------------------------------
پ ن : اخ دلــــــم ...