ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آوار شده ای بر سر این زندگیه حکم نابودی خورده
چه کنم من !!! با تکه تکه خاطرات آجری ات
که با هر پس لرزه ای چنان بر سر دلم می خورد که
می پاشاند بنیان شجره نامه ام را ...
به صلابه می کشند این روزها انسانها
احساسی را که مرده است
زندگی ای که حکم نابودی اش
به دستان خودم رقم خورد
هر جور که می خواهند
هر طور که می خواهند
با هر لحنی ... هر دستی ... هر حکمی ...
به صلیب می کشند مسیح زندگی ام را
شلاق ها که دیگر
عادتی شده اند مثل نوازش های روزانه
تنهای تنها سکوت می کنم
و درد روی درد تلنبار می کنم
به امیدی که حتی دیگر کارش از نا امیدی گذشته
و انتظاری که دیگر شیرینی اش
دارد به دلزدگی تبدیل می شود ...
---------------------------------------------------
پ ن : درد ... درد ... و چهارمین روز تداوم سر درد
دل زدگی مسری است
می فهمی؟
na moteeasefaneh , nemifahmam