روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

فاحشه خانه ۲



صاحب فاحشه خانه ،

با سوالی که نمی خواستم بشونم به من تلفن کرد :

با دخترک چه شد ؟

چیزی نگفتم ،

گفت : یک زن هیچ وقت مردی را که به بار اول بها نده نمی بخشه

ادامه داد : فعلا مشکل اینه که فکر می کنه تو دیگه ازت کاری بر نمیاد
گفتم : به خودم هم ثابت شد که … قطع کردم

------------------------------------------------------------

پ ن :نه عشقی در کار است نه دل بستن ...

فاحشه خانه ۱



به اتاق برگشتم ،‌

دخترک در زیر نور نوازش بخش صبح گاهی ،

طاق باز ،

در پهنای تخت خواب

با دست های باز

صلیب وار ،

خوابیده

و مالک مطلق باکرگی خویش بود

تمام پولی را که باقی مانده بود ،

روی بالشت گذاشتم

و با بوسه ای بر پیشانیش

از او خداحافظی کردم

خانه ،

مثل تمام فاحشه خانه های وقت سحر ،

نزدیکترین جا به بهشت بود

--------------------------------------ادامه دارد/می دهم------

پ ن : ......


کیف می دهد

دلم را بیانداز دور
پس نفرستش
نمی خواهمش
بی دلی را بیشتر دوست دارم
دل داشتم چه شد که در نداشتنش بشود
راستی دلم را خواستی بکشی بکش
اما اگر همینجور ولش کنی سرگردان می شود
اینجوری بیشتر عذاب می کشد
کیف می دهد
کیف می کنی
باور کن

-------------------------------------------

پ ن : سرکشی به گنجه ی قدیمی ٫ باز هم

فاحشه خانه

دلبری می کنی برای که
دیر آمدی
بردنی ها را بردند
شکستنی ها را شکستند
دیر زمانی است
که عبادتگاه را خراب کرده اند
جای آن فاحشه خانه ساخته اند
سپیدی ها جایشان را
به سیاهی ها داده اند
دست من نبود
دیگر دست من نبود
مثل روز اولی که دیدمت
آن روز هم دست من نبود
نمی دانم چگونه بگویم
اما
اینجا دیگر برای تو حرام است
اینجا فاحشه خانه شده
تو نیا
دلبری نکن
بدنام می شوی
بدنامت می کنم
روسیاه ترم نکن
---------------------------------
پ ن ۱ : ندارد عزیزم ٫ مخاطب خودمم

پ ن ۲ : سرکشی به گنجه ی قدیمی

روز اول



می بینی
به همان تنهایی روز اولیم
تنها چیزی که کم است
آغوش است
روز اولی که تنها بودیم
مادر
سخت
پر مهر
پر عشق
در آغوشمان گرفته بود
هه
می بینی
حالا تنها منی مانده
و پوزخندی به حال و روزمان
لحظه به لحظه
ناگهان
بی اراده
به حال و روزمان
پوزخند می زنیم
دیگر
نه آهی
نه افسوسی
نه حسرتی
نه هیچی
هیچ چیز دیگری نمانده
تنها پوزخند مانده
خدا می داند
چه زمان این را هم
دیگر نداریم

---------------------

پ ن : خدا می داند