لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله صدو پنجم


برای تمام زنان شمالی که در شالیزارهای برنج و مزارع چای کار میکنند، وجین می کنند و بوی برنج و چای که بوی خوشبختی است به همه هدیه می دهند زنانی که در باغهای پرتقال و نارنج می کارند و می رقصند و می خوانند 

برای تمام زنانی که در کاشان در عطر گل سرخ غرق می شوند و بهترین عرق خوشبوی دنیا درست میکنند 

برای زنان قالیباف ( یزد و اصفهان و کرمان و تبریزو...)که نقش زندگی  می زنند برقالی ...قالی نمی بافند عشق می بافند شعر می بافند و روح زیبایی را به جهان هدیه می کنند 

برای گبه بافان زاگراس برای زنان بختیاری برای #ماه_منیر هایی که با شجاعت و رشادت عاشق می شوند می جنگند  شانه به شانه مردانشان برای عدالت و درستی  ...برای انهای که می دانند سووشون چیست و با قلبی عاشق مثل ماه منیر سوگ سیاوشان را به دوش می کشند 

برای تمام زنان  جنوب برای آنهایی که با نوای بهشنی نی انبان خرما پزان را جشن می گیرند و با دنیایی هزار رنگ لباسهای بندریشان به این دنیایی بی روح و ساکت ما رنگ می پاشند 

برای خراسان بزرگ مهد حماسه و پهلوانی #فردوسی_بزرگ ،برای شهری که زنانش سمبلی از مقاومت دلیری دادگری به نام #بانو_سپهری 

دارد 

و برای تمام زنان مظلوم سیستان و بلوچستان برای مقاومت بی نظیرشان در برابر سرما ،گرما ،طوفان ،شن ،سیل ،زلزله، برای تمام سوزن دوزی های که در کمال زیبایی روح را به پرواز در میاورند و برای مادرانی که #خدانورها که خداهای شادی و رقص و مقاومت است به ایران هدیه دادند ومی دهند

و برای همه دختر ها و زنهای که این روزها برای رها شدن گیسوانشان در باد مبارزه میکنند برای همه آنهایی که مادران دادخواهند

 برای تمام دخترکان زیبا و زنان جسوری که در خیابان‌های ایران که پراست از از اشموغ ها و نماینده های سیاه تاریکی نمی ترسند و به یاد #مهساامینی هر روز با امید و ارزو و تلاش برای ایران آزاد و رهامبارزه می کنند و هرگز هرگز هرگز  ناامید نمی شوند 

روز جهانی زن بر تمامی زنان معلم , کارگر ،کشاورز، هنرمند، توانا در خانه و در محل کار ،مادر،مبارز ،نویسنده ،فهمیم ،فرزانه، کتابخوان  و مستقل از هر بند ذلت و حقارت ،مبارک و خجسته باد 

#زن_زندگی_آزادی 

#happyinternationalwomensday 

#روز_جهانی_زن 

#8thmarchwomensday


لاله صد وچهارم

یکی باید باشد؛ که در آن چند های پایانی ِ شب که داری توی گودال تنگ و تاریکِ تنهایی ات هی فرو می روی و غرق می شوی ،در خودت، کم می شوی از خودت .. صدایت کند .. اسم کوچکت را طوری صدا کند که هیچ کس دیگری نتواند آن طور تو را، تلفظ کند .. هیچ کس دیگری بلد نباشد تو را آن طور، صدا کند .. که برگردی .. که دست هات را به دیوار ها بگیری و ایمان بیاوری به صبح هایی که بهترند .. یکی باید باشد .. باشد که؛ خیالت راحت باشد همیشه هست .. وقت هایی که دیگران نیستند ... وقت هایی که حتی خودت را هم کم داری .. یکی که بشود دوستش داشت ،که بشود برایش شعر گفت و به خاطرش شاعر شد.
یکی که که زیر عکسهایش متن عاشقانه نوشت و برایش با این محدودیت اینترنت و vpn های که مدام قطع می شوند با حوصله برایش واتس اپ کرد یکی که برایش دیوانه شد و دیوانگی کرد…
.... یکی باید باشد که صدایت کند که فریادت بزند در زمانی که در سکوت و تنهایی در حال غرق شدنی .. یکی که حتی مردن در صدای او عین زندگی باشد …
یک روز بـه شـیـدایـی در زلـف تـو آویزم
زان دو لـب شـیـرینت صـد شور برانگیزم

لاله صد وسه

هر اهل ادبیاتی به قطع یکی از آثار ارزشمندمیلان کوندرا را خوانده‌است. وصف من وقتی در جوانی با دنیای کوندرا روبرو شدم، تنها بهت بود و بهت. نویسنده‌ای که این‌همه دانشمند باشد و این همه از جهان اطرافش بداند! کسی که درد تبعید و سرگشتگی آدم مهاجر را اینهمه دقیق شرح داده باشد. کسی که دنیا را شوخی مختصری بیش نداند و بزرگ‌ترین دغدغه‌ی آثارش هویت و انسانیت باشد و در نهایت چطور مردی می‌توانست این همه زن، روحیاتش و دغدغه‌هایش را بشناسد. کوندرا را دوست داشتم چون به نظرمن نویسنده‌ی زن بود، همان‌طور که قبانی را شاعر زن می‌دانند. با هر شخصیت زنش می‌شد به راحتی هم‌ذات پنداری کرد؛ هنوز برایم ترزا هنگامی که جنگ و صلح به بغل در جلوی در آپارتمان توما ظاهر می‌شود بزرگ‌ترین تصویری‌است که می‌شود از یک زن، زن بی‌پناه ساخت.
و سابینا ،سابینای دست نیافتنی رها و شگفت انگیز زنی مستقل و جذاب و بازیگوشی است که هیچ جا بند نمی شود. عشاق بی شماری دارد که به هیچ کدامشان پای بند نمی ماند. در برابر هم از آنها پای بندی نمی خواهد. سابینا بند ها را پاره کرده است تا به سطح دیگری از رابطه دست یابد،به درک عمیق و بی واسطه ی آدمها . بدون هیچ انتظاری.
بودن در کنار سابینا یک تجربه ی سبک ، رها و بی قید است .یک جور بازی و مردم معمولا بازی را دوست دارند.سابینا قواعد بازی را بلد است و می داند که یک بازیگر خوب کی باید بازی را تمام کند.. به نظر من هم وجه تمایز یک بازیگر خوب با بقیه درهمین است. شروع کردن بازی را همه بلدیم. مهم آن است که بدانی کی بازی دارد جدی می شود و از پشت میز بلند شوی. و بازی را تمام کنی ,سابینا در این کار خبره است جوری با سبکی هستی در آمیخته که انگار رها بودن و آزاد بودن از هر تعلق خاطری معمولی ترین کار دنیاست زنی که هروقت بهم می ریزد گورستانهای پر درخت اطراف شهر پراگ به او آرامش می دهد چون در گورستانی ساکت ساده و بدون سنگ قبرهای مجلل و مرمر با صدای باد در برگ‌های درختان ،تو میتونی حس کنی که زندگی از هر وقت دیگری سبک ترورهاتر است
همیشه دلم می‌خواست خالق این زن هنرمند رها و آزاد اندیش ،یکی از برندگان نوبل باشد اما نشد و خب در این دنیا و مافیایی که همیشه به راه است در همه چیز، چه چیزی سر جایش هست که این باشد؟
عجیب غمگینم
عکس از فیلم:
The Unbearable Lightness of Being
ازفیلیپ کافمن

لاله صد و دو

آخرین قسمت سریال محبوب خانم میزل شگفت انگیز هم تمام شد زنی که با وجود زیبا بودن ,بی نقص بودن در مادری و کدبانویی , شوهر بی استعدادش به او خیانت  می کند و او در اولین شب تنهایی اش به قدرت فوق العاده خود در اجرای صحنه پی می برد و عاشق جادوی میکروفن می شود و در این راه با تمام مشکلات می جنگد و در دنیایی که هیچ کس کار اورا به عنوان کمدین زن نمی پذیرد شروع به جنگیدن و مبارزه برای بودن در مقام یک کمدین زن  موفق می کند  و در این راه با مشکلات و مقاومت همه از جمله خانواده خودش مواجهه می شود , البته تنهای تنها نیست مدیر و صمیمی ترین  دوستش سوزی  با اواست و  لنی بروس جذاب با ان سیگار کشیدنهای سوپر جذاب  کنار میچ می ماند. او بارها بارها شکست می خورد ودرست در لحظه آخر در یک فرصت چهار دقیقه ای در برنامه گوردن فورد میکروفن را می دزد و استند آپ کمدی فوق العاده اش را اجرا می کند و اینبار همه خانواده و دوستانش نظاره گر موفقیت او هستند و اورا اول باور و بعد تشویق می کنند  و حتی گوردن فورد با آن خود شیفتگی جذاب احمقانه,اش , میچ را به صندلی هنرمندان دعوت می کند و اورا خانم فوقالعاده شگفت انگیز می خواند و میچ با چشمانی اشکبار از شوق موفقیتش را شروع می کند

من قسمت آخر را بارها بارها نگاه کردم و به جای میچ زنانی که برای بودن در آنچه که دلشان می خواست را تصور کردم زنانی که در کشور من کم نیستند و حداقل در یک سال اخیر با مبارزه و تلاش مضاعف  و حتی زندان شکنجه و مرگ خواستار حق و حقوق قانونی یک زندگی نرمال هستند  زنانی که حق شان است هنرمند باشند بخوانند برقصند بازیگر شوند بنویسند مدیرهای توانایی باشند و در عین شایستگی و فراتر از هر گونه محدودیت  جنسی و نگاه محدود کننده  ایدِلوژی و مذهبی  شاد باشند و زندگی کنند 

بله کاملا درست است خانم میزل شگفت آنگیز اینکه دست روی دست بگذاری و هیچ کاری نکنی نه تنها جذاب نیست بلکه مسخره احمقانه و کاملا نشانه ترس  است 

من هم مثل تو می خواهم همه چیز را تجربه کنم و تک تک قوانین را بشکنم و بر تمام رسوم باورها و فرهنگی که جاه طلبی موفقیت و آزادی را برای من نمی خواد غلبه کنم 

وبا تمام وجود می خواهم  زندگی بزرگ و شکوهمندی داشته باشم هم برای خودم و هم برای تمام زنانی که در سراسر جهان برای آنچه که می خواهند باشند می جنگند و تلاش می کنند .


لاله صد ویک

برای صحنه ای که دیشب دیدم مهسا جان دوباره می خواهم نامت را تکرار کنم صحنه ای که هنوز نمی توانم باورش کنم
چیزی که دیدم فراتر از شجاعت و جسارت بود در چهار راه شلوغ وقتی ماشین ها بوق می زدند و مردم در فرار و گریز از دست دریوزگان دیکتاتور شعار می دادند و پیاده رو ها پر بود از لباس شخصی های مسلح نیروهای سپاه و بسیج و هر کوفت دیگه ای که با باطوم و اسلحه ساچمه ای و پینت بال و گاز اشک آور مردم رو تهدید میکردند و زمانی که نفست بند آمده بود از گاز آشک آور و بوی لاستیک سوخته
ناگهان دختری حدود پانزده ساله از ماشین پدر و مادرش پیاده شد یه دختر کوچولو با موهای گیس مشکی و بلوز سفید و شلوار لی و روسریش را در هوا تکون میداد و از لابه لای ماشن ها می دوید و از ته دل فریاد می زد :زن ,زندگی ,آزادی
من کنار خیابان میخکوب شده بودم جمعیت سوت و دست می زدند و او بی محابا از لابه لای ماشینها می دوید و شالش را بالای سرش می چرخاند و پدرش به دنبالش می دوید
من مسخ این همه شجاعت بودم لباس شخصی های مسلح و نیروهای با ماسک سیاه که فقط جلاد ها موقع اعدام میزنند و پلیس ضد شورش مثل زامبی های که بوی انسان و انسانیت به مشامشان رسیده بود به دنبال این فرشته کوچولو افتاده بودند این همه اهریمن و دریوزه و اشموغ های ضحاک فقط می رفتند که یک دختر بچه رو بزنند
در فیلم ها و عکس ها در این دوهفته بارها چنین صحنه های دیده بودم ولی وقتی بصورت زنده و جلوی چشم هایت اتفاق می افتد جور دیگری است مسخ میشوی و زبانت بند می آید
با خودم فکر کردم پانزده و یا شاید شانزده سالشه می توانست الان دختر من باشد و من مادرش و برای اولین بار در زندگیم همه وجودم حسی گرفت که فکر نمی کردم هیچوقت هیچوقت بفهمشش ،حس مادری حس اینکه اگر دختر من بود چه
چه می کردم و دویدم انگار که مادرش بودم انگار که دختر خودم بود از جوی آب که در حالت عادی حتی تصور پریدنش را نداشتم پریدم و اصلا یادم رفت که چشم هایم پر از اشک و سوزش از گاز اشک آوراست فقط می خواستم دخترم و دختر هایم را بغل کنم و نگذارم به یک تار مویش آسیب بزنند فقط می دویدم مابین جمعیت و از ته دل داد می زدم: ولش کن ،
بی شرف ولش کن نمی دانم چی شد که زمین خوردم خودم و یا تنه زدن بقیه باعث شد که پخش زمین بشوم فریادم و اشکهایم باهم مخلوط شده بود ولی نمی توانستم از روی زمین بلند شوم که یک خانوم و اقا بلندم کردند و پرسیدند صدمه دیده ام یا نه و من فقط گریه می کردم و نگران دخترک بودم و هی می پرسیدم چی شد گرفتنش؟
مرا به کنار خیابان بردند و من لنگان لنگان در حین راه رفتن می پرسیدم که چه شد که دو مرد جوان با ماسک داد زدند که حضور مردم باعث شد که نتوانند بگیرنش و با پدرش فرار کرد
کنار خیابان نشستم و اشک می ریختم و لبخند می زدم و خوشحال بودم که الان اینجا هستم در بین این مردمان شجاع و آزاده و جای دیگری نیستم مهاجرت نکردم کانادا نیستم و یا هر کشور اورپایی که میشد با کارم ویا هر جوردیگری به آنجا بروم اینجا هستم دم میدان نمی دانم صد و چند نارمک
وشجاعت را دیدم جسارت را حس کردم و مادری و مادر بودن را حتی برای لحظه های کوتاه زندگی کردم
من می نویسم و دوباره نامت را تکرار می کنم خواهر زیبای من ،مهسای نازنینم ,برای تو که دوباره به یادمان آوردی که وطن مادر است ،خواهر است ،خانواده است ،خاک است، هویت است، الان است ،آینده است و آزادی است وباید برایش جنگید و مبارزه کرد خون داد و از اهریمن پس گرفت
برای تو دوباره می نویسم و نامت را تکرار می کنم در میان میلیونها فریاد که نامت را صدا می کنند که نامت اسم رمز پیروزی ماست