روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مره گے ۳۵۹



...

...

...

----------------------------------------

پ ن : گذری کن که خیالی شدم از تنهایی

دارن هل می دن



تا حالا فکر می کردم ٬ یعنی مطمئن بودم یه ۲۵ روز نهایتا ۳۵ روزه که اومدم 

هنوز یه ۲ ماه دیگه حداقل هستم . تا حالا که زیاد نگذشته وقت هنوز هست 

حالا یه ۲۰ - ۲۵ روز دیگه مامان بابا شروع می کنن حرف زدن که کمکی چیزی

امروز وقتی خواهرم گفت ۲ ماه و ۱۰ روزه اینجایی فهمیدم نه آقا جون 

دیگه وقتی نمونده ٬ از بیست روز دیگه اگه بخوام برگردم می تونم 

یعنی واقعا چه دلیلی می تونه داشته باشه این برخوردا 

توی این ۷۰ روز حتی یه بار ٬ اون هم به شوخی ٬ هیچکی نپرسید 

آروم در گوشم هم نه ! بلند فریاد بزنه توی جمع حتی 

پی پی می خوای بخوری اینجا پول باید بدی هــــــا ... 

حتی یه دلیل ٬ یه دلخوشی ٬ یه نقطه امید نداشت این چند وقت 

من که گفتم ٬ می مونم ٬ می خوام که بمونم ٬ نمی خوام برگردم

دلیل واسه خوشیه دل ندادن هیچ ٬ هلم هم می دن 

هلم می دن !!! هل می دن !!

هل می دن ! محکم هل می دن !!!! هل می دن 

----------------------------------------------------------

پ ن : هل دادن از اول ٬ همین جورم دارن هل می دن

مره گے ۳۵۸



حیران در دنیایی که مرا طلب می کند

و بحران در دل که تو را طلب می کنم 

اینگونه ٬ که ٬ به چه می رسد !

به چه باید برسد ؟

نه دنیا و دلش٬

نه من و دلم.

هیچه هیچ.

چه روزگاری شده!

رابطه ی دنیا و من٬

اول و آخرش به تو ختم می شود!

سبب حیرانی دنیا٬

و سبب بحران دلم٬

سبب و مسبب!

ابتدا و انتها تویی!!

یا دنیا را از حیرانی رها ساز٬

یا مرا از بحران دلم!

نمی دانی!

نمی دانی که دل کندن از تو٬

از جان کندن هم سخت تر است.

روزی هزاران بار جان را می کَنَم٬

که بشود ٬ که دل بکنم ٬ اما!!

هزاران بار جان را ٬ می کَنَم!!!

اما ٬ دل ... نمی شود...

کاش می شد انتهای نامت نقطه ای بگذارم٬

که تمام شوی ! که تمام شود...

کاش به آسانی همین گفتن بود...

-----------------------------------------

پ ن : نامربوطی ای که نیمه کاره ماند...

مره گے ۳۵۷

دردم می گیرد٬

از دنیایی که تنها٬

به ارضای شهواتش فکر می کند.

در این دنیا٬

تو  هم همانند تمامش٬

تنهای تنها٬

زمانی به سراغم آمدی٬

که تنها هدف٬

ارضای شهوت احساست بود.

آن زمان که آلت احساس٬

سرکش و سرمست٬

مملو از حرارت و عاری از آرامش٬

وجودت را به ارگاسم می کشانید٬

تنها چاره ی به آرامش رسانیدنش٬

ارضایش بود و بس.

و در این میان٬

تنها باکره ای که آسان رام می شد!

دخترانگیه احساسات من بود.

-------------------------------------------

پ ن : نامربوطی گری های جنسی

مره گے ۳۵۶



دوره می کنم لحظه به لحظه منشور جنونت را. 

هر حرفش را حک می کنم بر انگشتان افکارم٬

مبادا روزی چوب حراج بر قدمت این تمدن دیوانگی بزنم٬

که خارج شود از توان نفسهای احساس نابود شده ام٬

نزیستن در لحظه لحظه ی این سراب دلنشین.

بوی خون این روزها رگ به رگِ وجودم را فرا گرفته.

تصمیم بر کشتار دسته جمعیه احساساتم گرفته شده٬

که تو را از خویشتنم جدا سازم٫ 

تویی که هیچگاه با من نبودی٬

نه با من ٫ نه برای من ٬ و نه دل.

افتتاح کن ٫ تو افتتاح کن شروع این کشتار را.

هرچند ٬ تو رسمت بردن لذت است در آرامش.

تکه تکه و آرام آرام ... 

همانگونه که از روز نخست٬

تکه تکه ام را در حال کشتنی.

------------------------------------------------

پ ن : نامربوطی های جنون آمیز...