نه آن انسانی ام که در لحظات خوبی که به من فکر می کنی
و نه آن حیوانی که در لحظات بد و عصبانیتت می اندیشی
بانو ، من شاید هیچ کدامی که گفتم نباشم
اما به پاکیه احساست ، روزی انسان بودم.
الان را نمی دانم ، نه که ندانم بانو
نمی خواهم بدانم ....
امروز خیلی از صبح عصبی بودم
اصن یه وضعی بودم که خودم رو هم تحمل نمی کردم
رسیدم شرکت ٫ مشغول کار شدم
یه ایمیل برام اومد رسما دگرگون شدم
بحث این نیست تغییر کردم یا نه ٫ نــــه
حالم رو حالی به حالی کرد
یه قسمتش واقعا جالب بود :
//////////////////////////////
افلاطون می گه :
وقتی صبح بیدار می شویم دو انتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شویم و رویاهایمان را دنبال کنیم.
انتخاب با توست
----------------------------------------------
پ ن : سکوت می کنم
شما توی شبهات ماه داری !!!
من توی شبهام ....
یادگاری داریم تا یادگاری
یه یادگاری موندگاره همیشه
یه یادگاری هم ...
------------------------------------
پ ن : بی دلیل ٫ سبب داریوش
پرسید :
کار کردن رو بیشتر دوست داری یا درس خوندن رو.
دل دل کردم چی بگم
آروم توی دلم ٫ ته ته دلم یواش گفتم
دوست داشتن تو رو.......
این دیالوگی بود که توی راه خونه داشت با خودش تکرار می کرد
با این ور و اونورش بازی می کرد تا قشنگتر شه
خیلی دوست داشت بانو این رو می پرسید
اون هم گندی که چند شب پیش زده بود رو جبران می کرد
و اینو جواب...
شاید اون وقت هم چیزی نمی گفت
شک دارم ... شک
فقط برای جبران ؟
----------------------------------------------
پ ن : شک نه ٫ یقین
تصمیم گرفته بود خودش را با سکوت خفه کند
آنقدر سکوت کند که خفه شود ٫
بمیرد ٫
نباشد ٫
نبیند ٫
نشنود ....
اما فراموشش شده بوده
که هر چقدر هم که قوی باشد
و صبر و تحملش زیاد باشد ٫
درد نامرد است ٫
حالا می خواهد درد فرو رفتن سوزنی باشد
یا درد بی درمان
یا درد سکوت
یا هر چیز دیگری ......
----------------------------------------------
پ ن : ندارم ٫ ندارد ٫ بی دلیل