ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آمده بود که برود
واقعیت زندگیست
کسی نمی آید که بماند
آخر آخرش می رود
حتی من
حتی شما
اما ...
اما چرا خیال پردازی
شما که همه خودی هستید
کسی نیامد که بخواهد برود
راستی ؟
چرا کسی نمی آید ؟
شاید می آید من نیستم ؟
شاید خودم را به نبودن می زنم !!
اما من هستم !
بی ربط می نویسم
اما بی ربط نمی گویم !
به جان مژه ی افتاده ی گوشه ی چشمتان
همان گوشه است ٫ دست بکشید می بینید
با خود خود شما هستم
دیدید !!!
به جان همان
اگر مژه داشتم می گفتم به جان مژه ی افتاده ی خودم
چند وقتی است شیمی درمانی ام بیشتر شده
نه مویی ! نه مژه ای ... نه هیچ
دکتر گفته است که باید احساساتت شیمی درمانی را ادامه دهند
می گوید سرطانی است ٫ خیلی هم خطرناک است
من همیشه به احساساتم مشکوک بوده ام
که مشکل دارند
که چیزی شان است
آخر هم به حرف من رسیدند
من که به دکتر نگفته ام ٫ از ترس
اما احساساتم
چند وقتی است خودکشی کرده اند
مرده اند ٫ اما شیمی درمانی شان می کنم
بخدا حوصله ی پزشکی قانونی و پلیس بازی و ...
این مسخره بازی ها را ندارم
اما تنها نمی دانم...
آخر چه ...
نمی دانم چرا
و تا کجا قرار است ادامه دهم
شیمی درمانی را می گویم
...
---------------------------------------------------
پ ن : و ...
سلام
مگه مژه ی افتاده جان هم داره ؟
جان بخشی بود ؟ آیا ؟
gooya