می خواهم برای لحظه ای
زمان ٫ زمین و تمام موجودات و اشیا
متوقف شوند
ساکن بمانند
آن وقت نوبت من می شود
بدوم بدوم بدوم
و لمس کنم
و در آغوش بگیرم
و ببوسم و ببویم
هر آنچه که از من گریخت
و هر آنچه گریزاندم
و هر آنچه که نرسیدم
و هر آنچه که نرسید
و دوباره جریان قبل ادامه پیدا کند
تنها کسی که بداند چه شده
و چه گذشته
من باشم و دلم
------------------------------------
پ ن : همچنان درگیر خیال ...
خواهر زادم بهم گفت : دایی این همه سختیا واسه کیه ؟
واسه زن دایی داری این کارارو می کنی !!!!
نمی خوای به من بگی زن داییم کیه !!!
گفتم : دایی ٫ زن دایی کجا بود !!!!! واسه خودم ...
سرم رو انداختم پایین و آروم گفتم : هیچ کسی دایی...
به یاد حرفهای هلاله می افتم
و حرفهای خواهر زاده ام را مرور می کنم
سوال را خواهر زاده ام از پشت تلفن پرسید
جوابش را هلاله رو در رو داد
هیچ کدامشان هم از حرفهای دیگری خبری نداشتند
" تو اینقدر داری پاره می شی و نمی تونی اطمینان کنی ٫ نه ؟
نه دختر نه پسر ٫ هر دو تاییشون دهنتو .... "
به سراغ دلم می روم ٫ که کاری بکنیم با هم
تا حال و هوایمان عوض شود
من این سو
دلم آن سو
نشسته ایم و یکدیگر را می نگریم
هر دو منتظر دیگری
نه من دستم به کاری می رود
نه دلم دستش
----------------------------------------------------------------------------
پ ن : خوبه خوب که فکر می کنم
فکر که نه ٫ خیال پردازی که می کنم
تمامم را بدبینی هم که فرا می گیرد
می بینم ٫ نمی خواهند ٫ به آنچه که مستحق هستم برسم
می خواهند هر طور که شده جلوی چشم هایم را بگیرند
که آنجا را که می بایست ببیند ٫ نبیند
و تمام این خیال پردازی ها و بدبینی ها
تمامه تمام ٫ تلاشم را بیشتر می کند
باعث می شود قدمهایم را محکم تر بردارم
محکم تر ٫ برای رسیدن به خوبی ها
دلم نشئه گی می خواهد
هوایی باشد
که به من تعلق نداشته باشد
هوای کسی باشد
که نشئه ام کند
نشئه اش شوم
چند وقتی است
دلم نشئه گی می خواهد
----------------------------------
پ ن : نشئه گی ...
آمده بود که برود
واقعیت زندگیست
کسی نمی آید که بماند
آخر آخرش می رود
حتی من
حتی شما
اما ...
اما چرا خیال پردازی
شما که همه خودی هستید
کسی نیامد که بخواهد برود
راستی ؟
چرا کسی نمی آید ؟
شاید می آید من نیستم ؟
شاید خودم را به نبودن می زنم !!
اما من هستم !
بی ربط می نویسم
اما بی ربط نمی گویم !
به جان مژه ی افتاده ی گوشه ی چشمتان
همان گوشه است ٫ دست بکشید می بینید
با خود خود شما هستم
دیدید !!!
به جان همان
اگر مژه داشتم می گفتم به جان مژه ی افتاده ی خودم
چند وقتی است شیمی درمانی ام بیشتر شده
نه مویی ! نه مژه ای ... نه هیچ
دکتر گفته است که باید احساساتت شیمی درمانی را ادامه دهند
می گوید سرطانی است ٫ خیلی هم خطرناک است
من همیشه به احساساتم مشکوک بوده ام
که مشکل دارند
که چیزی شان است
آخر هم به حرف من رسیدند
من که به دکتر نگفته ام ٫ از ترس
اما احساساتم
چند وقتی است خودکشی کرده اند
مرده اند ٫ اما شیمی درمانی شان می کنم
بخدا حوصله ی پزشکی قانونی و پلیس بازی و ...
این مسخره بازی ها را ندارم
اما تنها نمی دانم...
آخر چه ...
نمی دانم چرا
و تا کجا قرار است ادامه دهم
شیمی درمانی را می گویم
...
---------------------------------------------------
پ ن : و ...
لحظاتی هستند
که من مجبورم
فقط مجبورم
و این اجبار
به خواسته ی من نیست
خواسته ی شرایط است
شرایط اینگونه خواسته
نه من
و بارها گفته ام
که نمی خواهم
نه اینکه دست من باشد
نیست
بخدا نیست
به زبان آورده ام
که نمی خواهم
این را ٫ آن را
اما چه کنم
اجبار چیز بدی است
که مجبورت می کند
به بودن
در جایی که نمی خواهی
در شرایطی که تنفر داری
در زمانی که بیزاری
من بی ربط نوشتنم
همچنان ادامه دارد
من عاشق این بی ربطی هایم هستم
کسی نیست
این طرفها کسی نیست
که درب خانه ام را بزند
مرا بخواند
مرا ببرد
با خود
به هر کجا
به نا کجا
------------------------------
پ ن : شاکی ام هااااااااااا