روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۴۵



وقتی که خسته می شود

و احساس می کند که کم آورده است

و تمام بدی ها به سراغش که می آید

و همه و همه اینها و مثل اینها ...

می خندد ٫

خنده هایش اوج می گیرد

بچه گی هایش زیاد می شود

شیطانی اش گل می کند

ترسهایش فراموش ٫می شوند

اما پناه بردن هایش بیشتر

روحم را می گویم 

عادتش بوده از بدو تولدش

و وقتی که بچه بود همین بود

و  در جوانی هم .

و حتی حالا هم که گوی سبقت

در سن و سال را ربوده

از من ...

نه پیر شده ام

نه آی شرایط وخیم است

و نه آی و وای و هزار هزار این چنین

تنها حرف من و دلم

یک چیز هست

اینها برای قد و قواره ی ما

خیلی بزرگ است

و این وقتها

تنهای تنها

پناه می بریم

همه با هم

من و دل و احساسم

به یکدانه خدای شخصیمان

----------------------------------------------------

پ ن : مثل آخر تمام غرغرهایم ٫ شکر ٫ راضی

نظرات 1 + ارسال نظر
دختر مردابی چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 06:34 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

بگذار دردهایت را در تمام همین کودکانگی ها و شیطنت های معصوم بریزد بگذار فراموش کند که دنیای این روزهایمان چقدر سرشار از ترس های موهوم و وهم های دهشتناک است
آسوده اش بگذار
بی روحی اینچنین مسخ خواهیم شد
بی شک بزرگی روحت هزارها بار بزرگتر از دردهای توست این را از رد عمیق صبر در واژه هایت خواندم

سلام
زیبا بود و ساده و روان
به دل می نشیند چرا که بی شک از دل برمی آید

jedan tavane inke javabi bedam beheton ro nadaram joz ye tashakore naghabel
mamanonam az in hame lotfo mehraboni

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.