ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اولین بار به پیشنهاد یکی از دوستان خوندمش
البته خیلی اصرار داشت که نخونش
من خوندم خیلی فلان بود و بیسار بود و ...
خلاصه گرفتم ٫ خوندم ٫ دوباره خوندم ٫ دوباره هم خوندم
کتاب مسخ رو می گم
روزی که بابا کتاب رو توی خونم دید گفت :
این چیه ؟ خوندیش ؟ واسه چی این ؟
گفتم : کتاب .... آره خوب چند بار ... همین جوری
گفت : نکن ... اینارو نخون ....
گفتم : چشم ...
امروز اینقدر مغزم سر سنگین تا می کنه باهام
اصن نمی تونم بگم چقده !!!
اینقده ٫ یا نه شاید این قده ... نه نه اینقده
نه بابا نمی تونم بگم چقده ....
سرسنگینیش توی سرم ٫
مدام داره شرایط رو جوری توی وجودم جا میندازه
که حال و هوایی شبیه دو سه روزه آخر زندگیه پسره که سوسک شد رو دارم
------------------------------------------
پ ن : شاید فقط حال و هواش باشه