روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مبارک



این مره گی نیست

شاید چیزی شبیه مرده گی است

شاید اندکی گلایه از خویشتنم است

نه از کسی دیگر

همین و بس


اینجا اتاق تنهایی های من است

اینجا هیچ کس مرا نمی خواند
هیچ کسی مرا نمی بیند
اگر ببیند هم نمی داندم
هوای اتاقم را
تنهای تنها
عطر خاطرات مان پر کرده
همان خاطرات نداشته مان

نمی دانم چه شد

نمی دانم چه بود

ما تنهای تنها  دلمان هوس کرد

یا که برای اندکی هوایی شد

یا در رودربایستی حرفهایی ماند

اما … من !!

دلم نه !!

به چشمانت قسم که نه ...

اگر کرد هم برای ساعتی

بعد فهمید که اینگونه نیست

فرق دارد

حس دارد

گرما دارد

آرامش دارد

من چه کردم

من که گفتم

گفتم که پر دردم ٫

پر از مشکل

پر از دشواری ٫

پر از خواستن

اما ممنوعیت

پر از گم شدن ٫

پر از بی دلی

گفتی که من نمی خواهمت
دلم ٫ این اوست که می طلبد
می خواهدت ٫ اینگونه ٫ آنگونه
هر طور ٫ چه فرقی می کند
او می خواهد …

و می خواهد که بماند

و می ماند ...

چه شد !!!

با مروت ٫

من که از روز نخست

اگر خوش نگفتم
اگر ناخوش گفتم
اما آنچه بود را گفتم
صادق اگر نبودم
دروغ هم نگفتم
گفتم ؟؟؟
می دانی !!!
اگر دست آخر من بازیچه ای شدم
خویشتنم خواست و چنین کرد
می دانم
خود کرده است
اما اگر این شرط دل است
راضی ام به بی دلی ام
این بی دلی ام را می پرستم
دلم با تمام بی دلی اش
اگر می خواهد
مردانه می خواهد
اگر نمی بندد خودش را
اگر نمی گوید خودش را
که بسته ات شدم
که می خواهمت
که دوستت دارم
اما می ایستد
اما می ماند
به پای دوست داشتنت
تاوانش را داده ٫ می دهد

می دانی نازنین !

وقتی که دیگر دل نداری

وقتی که دیگر دل نباشد

سرد نمی شود

تنگ نمی شود

گیر نمی شود

گلکم !!!
دلدادگی ات مبارک
دلدارت خوش و مجنون
تمام شدنم پر برکت
تمام خوبی ها
تمام شادی ها
تمام خنده ها
تمام آرامش ها
تمام آرزوها

--------------------------

پ ن : مبارک

نظرات 4 + ارسال نظر
دریا چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت 02:37 ق.ظ http://azjensebaran.blogsky.com


تلخ و غمگین...عمیق خوندم و دلم گرفت

...

هلاله شنبه 10 تیر 1391 ساعت 10:51 ب.ظ

گابریل گارسیا مارکز، خاطره روسپیان سودازده ی من... همین روز داشتم همینو می خوندم!

nakhondamesh

دختر مردابی شنبه 10 تیر 1391 ساعت 08:49 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

دلدادگی اش مبارک
اما در تمان این خواستن ها و دوست داشتن ها مگر دنیا به آخر می رسد
نه! فردا روز دیگری است برای پایان گرفتن این همه دلتنگی
برای تمام شدن این خواستن مردانه
حالا که او رفته تو برای ماندن باید بجنگی بایستی
فردا خوبی ها و شادی ها و آرزوهایت باید از نو آغاز شوند
بگذار امروزت از اشک سرشار شود این همه عشق لایق اندوهی عظیم است اما فردا تو با همه مشکلات و دشواری ها و بی دلی هایت به یک روز تازه می روی
باید اینگونه باشد
ما برای شکستن و شکسته شدن متولد نشده ایم

سلام
هنوز برای ماندن فرصت هست
فردایت را به مبارکی دلدادگی اش بساز

inas ke negaham midare , che too zendegi che harjaye dige
mamnonam

طـ ـودی شنبه 10 تیر 1391 ساعت 01:59 ق.ظ




....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.