مرا چگونه در نمی یابی
چگونه نمی بینی خواهش محبتم را
ببین کودکانه های خواستنم را
بازی های چشمانم را
که تاب نمی آورند از نگاه تو
دستانم را حس کن
چگونه سرما را تحمیل می کنند بر خود
تنها به بهانه ی در آغوش دستانت رفتن
پاهایم تنها رد قدمهایت را مشق می کنند
افکارم در خیال تو چرخ می خورند و
هوایم در هوایت حالی به حالی می شود
مرا دریاب که نیازم مبرم است این روزها
به تو
به در هوایت بودن
به در آغوش دستانت جا گرفتن
به تو شدن
به رها شدن از خود
----------------------------------------------
پ ن : ادامه ی توهمات و نامربوطی گری ها
امروز بعد از ۸ ساعت سکوت
یه جمله ی دو کلمه ای گفتم
اون هم به خودم ٫
سه بار بلند هم تکرارش کردم
خیال های واهی
اصلن نمی دونم به چی فکر می کردم
این روزها ساعت ها زل می زنم به یه گوشه ای
بعدش هر چقدر فکر می کنم که من به چی فکر میکنم٬
به نتیجه ای نمی رسم
اما دوست دارم بدونم امروز به چی فکر می کردم
که وقتی به خودم اومد گفتم ٬ خیال های واهی
------------------------------------------------
پ ن : تداوم نامربوطی نویسی ها ...
دل کندن از تو مثه جون کندنه
یه لحظه فکرش اومد توی سرم ٬ فقط فکرش
اگه این فرشته ها و دستگاه شوکشون نبود
مرده بودم ... به همین راحتی ...
-----------------------------------------
پ ن : توهم نویسی بهمراه درد ...
این همه گفتند
این همه هم ادامه می دهند
می گویند می گویند
فردا آخر دنیاست
آخر همه چیز است
دنیا به آخر می رسد
اینها چه می دانند
که دنیایم سالیان است
به آخر رسید
با همان بوسه ی اول تو
------------------------------
پ ن : توهم نویسی
این حرفها شاید هیچ وقت قرار نبود گفته شه
چند روز قبل ٫ رفتم سر خاک
همون جا بود که با بانو خداحافظی کردم
فکر کنم باید خداحافظی می کردیم
نمی دونم چرا
اما توی این همه بی خوابی ها
شاید خواب دیده بودم که باید اینکارو می کردم
که کردم ...
--------------------------------------------
پ ن : یه سری چیزا خوندنش زور داره درد داره
بیایم بی انصاف نباشیم و زود قضاوت نکنیم
در ضمن ٫ به مرده ها هم حسودی نکنیم.