روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مره گے ۳۳۵



صبح ها زود بیدار می شوم 

می نشینم 

به گوشه ای خیره می شوم

به موضوعی که هیچ وقت یادم نمی آید فکر می کنم

خیلی وقت ها هم نمی دانم به چه فکر می کنم 

گاهی موزیکی را زمزمه می کنم

ایمان می آورم 

باورش می کنم 

{من مُردم یا زده ام دقیق نمی دونم 

یه زمین خورده خاکی از دنیا بدورم 

بیخی زندگی شدم که پر پیچ و خمه ...}

دوباره فکر می کنم 

به چیزهایی که نمی دانم

ساعت ها می گذرند ٫ می گذرند 

شب می شود 

به اتاق می روم 

شب زنده داری شروع می شود

با همان حس و حال و کارهای روز

نزدیک های صبح شاید چند دو سه ساعتی بخوابم

دوباره صبح زود بیدار می شوم 

و تمام داستان تکرار می شود 

هفته هاست 

زندگی خلاصه می شود در اینها

نمی دانم ٫

این نمی دانم ٫ 

واضح ترین و ساده ترین کلمه ایست که می فهمم

من واقعا نمی دانم ...

نه این را و نه آن را

من هیچ چیزی را نمی دانم 

می خواهم بدانم 

اما نمی توانم 

نمی شود که بدانم 

روزهایی که حس می کنم 

همانند یکدیگر سپری می شوند 

و شاید هم به بطالت و پوچی

نمی دانم اما حس می کنم 

شاید اینطوری ها هم نباشد ...

--------------------------------------------

پ ن : چرا می نویسم را هم نمی دانم...

مره گے ۳۳۴



وقتی که واجب ها حرام می شوند ٬ 

دیگر چاره ای نداری  ٬ 

باید تن در دهی 

مثلا ماندن ٬ حرام که شد

باید که نمانی ٬

می گذرند روزهایی که باید بمانی 

باید گذر کرد ٬ تنهای تنهای ٬ باید بگذری 

و در این میان تنها چیزی که اهمیت ندارد

مقصد است …

---------------------------------------

پ ن : ...

مره گے ۳۳۳



ناک اوت می کند 

پدر هر بار هر روز مرا 

آتشم می زند 

مادر هر بار هر روز مرا 

امان از ...

این روزها 

پدر و مادر  

از درک کردنش ٬ بماند !!!

تیشه به ریشه اش می کوبند ...

-------------------------------------------

پ ن : کاش ٬ کمی ٬ فقط کمی خودخواه بودم.

مره گے ۳۳۲



این روزهای حال و هوایم 

باید کسی باشد 

که دوست داشتنت را

دلتنگی ات را 

خواستنت را 

همه و همه را 

برایم ترجمه کند

این روزها 

شدیدا از درک "دو دوتا چهارتا چندتاست؟" ٬ هم

عاجز شده ام 

-----------------------------------------

پ ن : احساس های تنفر از خود به شدت

مره گے ۳۳۱



این روزهایم 

عجیب درد می کند

این درد از گذشته 

با روزگار من است

و درمانش ٫

شنیدن جمله ایست دو کلمه ای

دو کلمه ای که مرا شورشی می کند

نسبت به سیاست های این روزهای چشمانم
درونم غوغا بپا می شود

که غریب ٫ عجیب می شوم

به شرطی که 

تو آن 

دوستت دارم 

را گفته باشی

--------------------------------------------

پ ن : با ترســـــــــــــــ ...