صبح ها زود بیدار می شوم
می نشینم
به گوشه ای خیره می شوم
به موضوعی که هیچ وقت یادم نمی آید فکر می کنم
خیلی وقت ها هم نمی دانم به چه فکر می کنم
گاهی موزیکی را زمزمه می کنم
ایمان می آورم
باورش می کنم
{من مُردم یا زده ام دقیق نمی دونم
یه زمین خورده خاکی از دنیا بدورم
بیخی زندگی شدم که پر پیچ و خمه ...}
دوباره فکر می کنم
به چیزهایی که نمی دانم
ساعت ها می گذرند ٫ می گذرند
شب می شود
به اتاق می روم
شب زنده داری شروع می شود
با همان حس و حال و کارهای روز
نزدیک های صبح شاید چند دو سه ساعتی بخوابم
دوباره صبح زود بیدار می شوم
و تمام داستان تکرار می شود
هفته هاست
زندگی خلاصه می شود در اینها
نمی دانم ٫
این نمی دانم ٫
واضح ترین و ساده ترین کلمه ایست که می فهمم
من واقعا نمی دانم ...
نه این را و نه آن را
من هیچ چیزی را نمی دانم
می خواهم بدانم
اما نمی توانم
نمی شود که بدانم
روزهایی که حس می کنم
همانند یکدیگر سپری می شوند
و شاید هم به بطالت و پوچی
نمی دانم اما حس می کنم
شاید اینطوری ها هم نباشد ...
--------------------------------------------
پ ن : چرا می نویسم را هم نمی دانم...
وقتی که واجب ها حرام می شوند ٬
دیگر چاره ای نداری ٬
باید تن در دهی
مثلا ماندن ٬ حرام که شد
باید که نمانی ٬
می گذرند روزهایی که باید بمانی
باید گذر کرد ٬ تنهای تنهای ٬ باید بگذری
و در این میان تنها چیزی که اهمیت ندارد
مقصد است …
---------------------------------------
پ ن : ...
ناک اوت می کند
پدر هر بار هر روز مرا
آتشم می زند
مادر هر بار هر روز مرا
امان از ...
این روزها
پدر و مادر
از درک کردنش ٬ بماند !!!
تیشه به ریشه اش می کوبند ...
-------------------------------------------
پ ن : کاش ٬ کمی ٬ فقط کمی خودخواه بودم.
این روزهای حال و هوایم
باید کسی باشد
که دوست داشتنت را
دلتنگی ات را
خواستنت را
همه و همه را
برایم ترجمه کند
این روزها
شدیدا از درک "دو دوتا چهارتا چندتاست؟" ٬ هم
عاجز شده ام
-----------------------------------------
پ ن : احساس های تنفر از خود به شدت
این روزهایم
عجیب درد می کند
این درد از گذشتهبا روزگار من است
و درمانش ٫شنیدن جمله ایست دو کلمه ای
دو کلمه ای که مرا شورشی می کندنسبت به سیاست های این روزهای چشمانم
درونم غوغا بپا می شود
که غریب ٫ عجیب می شوم
به شرطی کهتو آن
دوستت دارم
را گفته باشی
--------------------------------------------
پ ن : با ترســـــــــــــــ ...