روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۳۹



ایستاده بود گوشه ای

و تنها کاری که می کرد نگاه بود

و من راه می رفتم

خیلی سنگین

سنگین تر از چیزی که

وقت آماده شدن فکر می کردم

راه افتادم

نیامد

گفتم بیا

جواب نداد

گفتم من رفتم

رویش را برگرداند

راه افتادم رفتم 

امروز سایه ام هم با من نیامد

تنها تر از روزهایی

که فکر می کردم تنهایم

راه افتادم

رفتم

----------------------------------

پ ن : حال و هوایی ترسناک

شاید ٫ شاید هم نه



آخ که این وقتها دوست دارم با تمامه تمامم فریاد بکشم

شاید چیزی فرا تر از نعره

امان که می ترسم از خواب بیدارت کنم

امان از دلم ٫ که نمی آید بیدار شوی

آهای ٫ دوست قدیمی ٫ خدا ....

با تو هستم ... می شنوی می دانم

کمی هم از همسایه می ترسم

نه اینکه غریبه ام اینجا ٫

صدای کمی بلند عصبانی اش می کند

شا کی می شود ٫

حتی شاکی تر از گاهی اوقات من

کاشکی شغلی بود

مثل همین تخلیه چاهی ها

اما اینها تخلیه انسان بودند

می آمدند ٫ یک ساعت

دستگاه می زدند ٫ پمپ می زدند ٫ هر کوفتی که می زدند

آدم را تخلیه می کردند و تمام

چند وقتی با خیال راحت آسوده می شد

خاطرت ٫ فکرت ٫ درونت

و باز ٫ بعد همین آش و همین کاسه

نمی دانم

نمی دانم

نمی پندارم

اما پندارهایی به سراغم می آیند که ...

نمی خواهم بپندارم

نمی خواهم که بدانم

دیگر حتی نمی خواهم به نوشتن ادامه دهم

مثل همیشه ٫ راضی ام به رضایی که خواستی و می خواهی

شکرت ... شکرت

--------------------------------------------

پ ن : شاید چند وقتی دست از نویشتن بردارم ٫ شاید هم نه

-----------------------------------------------------------------------

پ ن : خسته ام ٫ همین

مرهّ گی ۱۳۸



آن پشت پشت های زیر زمین خانه ٫ گوشه ی تمام گوشه ها
همانجا که خودم هم نمی توانم حتی سایه ام را پیدا کنم
تنها جایی است که این وقتها به آنجا می گریزم

---------------------------------------------------------------------

پ ن : خسته ام ٫ زیاد ٫ فقط همین

غصه نخور ...



خوب تقریبا اتفاق که کم می افته این روزها

البته خیی کم هم نه

بد و خوبش هم شکر بماند

اما امروز دو تا خبر رسید به من

اتفاق هستن دیگه

اولیش خیلی خوشحالم کرد

و بلافاصله بعد از ۵ دقیقه

تلفن شد ٫ مامانم پشت خط

چی شد مامان

فقط بگو چی شده

خواب دیدم خودم دیشب

خواهرم گریه می کرد

می گفت بیا ٫ تو رو خدا بیا

مامانم : مادر بزرگت به رحمت خدا رفت

تسلیت می گم مادر ٫ از طرف من به همه تسلیت بگو

بعدا حرف بزنیم ٫ برم من

مامانم : شب زنگ می زنیم با بابات ٫  غصه نخور

چشم مامان ٫ چشم

---------------------------------------------------

پ ن : کاش ۵:۳۰ صبح نمی خوابیدم که ۹ بیدار شم

اگه همین ۳-۴ ساعتم نمی خوابیدم شاید...

مرهّ گی ۱۳۷



تنها چیزی

که این روزها

به درستی

و واضحی

و روشنی

می دونم

اینه که واقعا

نمی دونم 

-------------

پ ن : ...