روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

نشئه گی

قرص می خورم

و باز هم قرص می خورم

و می نشینم روی تک مبل

که همیشه همینجایم

انتظار نشئه گی می کشم

وقتی که نشئه شدم

باز هم می نشینم

سیگار می کشم

چای می نوشم

سیگار می کشم

فکر می کنم

به خودم می آیم

می بینم فک و دندانهایم درد می کنند

نمی دانم چه گونه و چه زمان

آنقدر فشار آوردمشان که...

و باز

سیگار می کشم

فکر می کنم

سیگار می کشم

چای می نوشم

سیگار می کشم

--------------------------------------------

پ ن : زندگی چند روز قبل و روزهای بعد

این روزها

این روزها نمی دانم

کجای دنیایم

این روزها نمی دانم

کجای خویشم

این روزها نمی دانم

کجای تو هستم

این روزها نمی دانم

چه می خواهم

و حتی نمی دانم

چه نمی خواهم

این روزها نمی دانم

چه می کنم

و چه باید بکنم

چه نباید بکنم

این روزها نمی دانم

چه دوست دارم

و حتی چه دوست ندارم

این روزها

غریبانه از خویش بی خبرم

خیلی بی خبر

این روزها

چنان بیگانه شده ام با خویش

و غریبه شده ام با احساساتم

که چیزی از خویشم نمی فهمم

نمی دانم چرا

اما این روزها

دوست دارم

هزاران هزار دفتر داشته باشم

از برگ اول دفتر اول

تا برگ آخر دفتر آخر

تنهای تنهای بنویسم

نمی دانم

لحظه ای چنان سنگینم

که احساس می کنم

زمین زیر پایم دارد ترک می خورد

لحظه ای دیگر چنان بی وزنم

که احساس می کنم

سرم از بدن جدا شده

این روزها

هر کدام از اعضای بدنم

کاری می کنند

و سویی می روند

این روزها

حتی به

فاصله بین خودمان

فکر نمی کنم

چون جرات فکر کردن به

فاصله خودم از خودم

را ندارم

این روزها

با اینکه سکوت مطلقم

اما

مزخرف زیاد می نویسم

----------------------------

پ ن : نمی دانم ...

طفلکے ٫ دیوانه شده


فکرم دلش درد می کرد


گمان کنم دل پیچه گرفته بود

خودش که می گفت دلش درد می کند

پیش خودم گفتم : اسهال شده است و می خندیدم

رو کرد به من و گفت : صدایش را در نیاور

آبستنم ٫ آبستن حوادث ٫ آبستن .... نمی دانم

هیچ نگفتم ٫ هیچه هیچ

برای اولین بار در زندگی ام

دلم برای فکرم سوخت

بیچاره آبستن است و پدر بچه اش  را نمی یابد

وای که چه آبرو ریزی ای می شود

بیچاره !!! کاش می توانستم کمکش کنم

در همین فکر و خیالات بودم

که شخصی را دیدم

که کنج خانه ی ما نشسته و می گوید

من ؟؟؟؟ من بازنده نیستم

من هیچ گاه بازنده نبودم

باختم ؟؟؟ چه را باختم

من هیچ چیزی را هم نباختم

بی چاره ؟؟؟ من ؟؟؟؟ عمرا

خیلی هم همه چیز خوب است

بیکارم من ؟؟؟ نه

کار پیدا می کنم

همین روزها

تمام مشکلاتم تمام می شود

اصلا من مشکلی ندارم

نه

همین روزها همه چیز بهتر می شود

رد شدم ٫ دلم برایش سوخت

بنده خدا دیوانه شده بود لابد

ناگهان به آیینه رسیدم

خودم را دیدم

خودم را.... ندیدم

کسی در آینه

من را می نگریست و زیر لب می گفت

طفلکی ٫ دیوانه شده

-------------------------------------

پ ن : ...... من خوبم ..... خیلی خوبم

ضـربــه

امروز خیلی فکر کردم

راه رفتم فکر کردم

نشستم فکر کردم

دراز کشیدم فکر کردم

ایستادم فکر کردم

توی هر حالتی که فکر کنی

فکر کردم

به این نتیجه رسیدم

روز اول

که به دنیا اومدم

دکتر ضربه زد بهم

تا جون گرفتم

نفسم بالا اومد

و زندگیم شروع شد

هر بار که توی زندگی

یه ضربه وارد می شه

باید دوباره جون گرفت

باید دوباره زندگی کرد

باید زندگی رو دوباره جریان داد

باید از نو شروع کرد

چون قبلا تونستم

باز هم می تونم

---------------------------------

پ ن : من تنها می رم ٫ تنهای تنها

این روزها وقت این کارها نیست

این روزها سخت در جستجو هستم

نمی دانم کجاست

هر چه می گردم نمی یابمش

گنجه

نه اینجا نیست

آهان ! کشوی لباسم

نه ! اینجا هم نیست

اتاق ! کنج اتاق پایین

اه ٫ نه ٫ اینجا هم نیست

کجا می تواند باشد

نکند رفته

امکان ندارد

مادر چیز دیگری گفته بود

این روزها

بارها و بارها

می گردم

می گردم

باز هم می گردم

همه جا را

خودم را

هیچ نمی یابم

باز هم می گردم

نکند دارد قایم باشک بازی می کند

نکند بازی اش گرفته

نه

او جدی تر از این حرفهاست

نمی دانم

من او را گم کرده ام

یا او مرا گم کرده

من که سر جایم هستم

او کجاست

راستی

ببینم

احیانا

این روزها

کسی از شما

خدای مرا ندیده

اگر دیدید

بگویید

فلانی گفت

هر چه می کنی بکن

اما به خودت قسم

این روزها

وقت این کارها نیست

-------------------------------------------

پ ن : هر چه که می خواهی نامش کن ٫ هر چه

امتحان ٫ آزمون ٫ هر چه خودت می خواهی ٫ نمی دانم

 این روزها وقت این کارها نیست ٫ به خودت قسم نیست