روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

بـــــــــــــــانو !!!!

بـــــــــــــــانو !!!!

محبت هایت را بی دریغ حرامم می کنی

چرا ؟؟؟

بـــــــــــــــانو !!!!

کم کم داری خسته می شوی ؟

ذله ات کرده ام ؟؟؟

بـــــــــــــــانو !!!!

بـــــــیــــا

جان من

یک لحظه بیا

نفس بکش

عمیق

عمیق تر

باز هم عمیق تر

متوجه شدی ؟؟؟

این بوی مردار

از لاشه ی احساسم است

او سالیان سال است که مرده

و من حتی جرات نکرده ام

دفنش کنم

بـــــــــــــــانو !!!!

رها کن خویش را از این قبرستان

-----------------------------------------------

پ ن : ... ـــــ\/ــــ\/ــــــــــــــــــــــــ ...

دفترچه ے خاطرات

دفترچه ی خاطراتم را ورق می زنم

بدنبال صفحه ای می گردم

صفحه ای متفاوت

که رنگ و رویش

حال و هوایش

با تمام صفحه ها

متفاوت است

هر چه می گردم

تنها چیزی

حال و هوایی

در تمام صفحات

تکراری و خسته کننده است

برگ نخست

دلتنگم این روزها

برگی دیگر

خسته ام از دلتنگی

برگی از برگهای آخر

با تمام خستگی هایم ٫ دلتنگم

خستگی هایم تکرار شده اند

دلتنگی هایم چاشنی شان

دفترم را می بندم

...

....

.....

-------------------------------------------------

پ ن : این روزها نوشتن هم دیگه فایده ای نداره


خودکارم

خودکارم این روزها

تنهای تنهای

لحظه به لحظه

نفس های مرا

سرفه می کند

و بس

اگر این روزها

نوشته هایم

و کاغذ های سفیدم

به کثافت کشیده شده اند

مقصر خودکارم نیست

مقصر من هستم و بس

به او خرده مگیرید

او بیگناه است

و تنها فرصتی

که باقی مانده بود

همین چند خط بود و بس

و می دانم و حس می کنم

حال که خالی شده است

آرام گرفته و آسوده است

این روزها 

من همچنان خودکارم

در دستانم است

و کماکان در حال نوشتن

من می نویسم

و خودکارم هم می نویسد

اما سفید 

نمی دانم اما شاید

که این روزها

او هم خفه شده است

همچون من .

و من و خودکارم

این روزها

همچنان منتظریم

و دلخوش

تنها به جمله ای

" یادش بخیر "

هنوز هم نفسهای من و خودکارم

سرفه کنان و نفسگیر

هر چند خسته اند

اما در انتظارند 

------------------------------------------------

پ ن : برای خودکارم ٫ که همیشه با من هست

دلگیر

امروز

عروسکی خریدم

نه باربی ٫

نه زیبا ٫

نه هیچ

لباس هایش ساده اند

به جای کفش پاشنه بلند

دمپایی به پا دارد

شلوارش معمولی است

تی شرت آستین کوتاه سفید بر تن دارد

ساده ی ساده

موهایش اما بلند است

همانطور که دوست دارم

بلند و مشکی

هم می تواند صافشان کند ٫ هم فر

در چشمانش دیدم 

یک رنگی را

دلم را به عروسکی بی جان می دهم

که اگر باور را در چشمانش نمی بینم

اما در حرفهایش ٫ مرا دروغگو نام نمی نهد

دستانش اگر گرم نیست

اما همیشگی است

جان اگر ندارد

اما جان می دهد به امیدم

اگر حرف نمی زند

اما حرفهای قصه وار نمی گوید

اگر نوازشم نمی کند

اما سر زنش هم نمی کند

اگر امید نمی دهد

اما نا امیدم هم نمی کند

اگر نمی خنداندم

اما گریانم هم نمی کند

اگر نوسان طپش هایم را تسلی نیست

اما درد را به طپش هایم اضافه نمی کند

خوبی اش این است

که مرا زیر سوال نمی برد

حرفهایم را دروغ نمی پندارد

که مرا هرزه نمی بیند

حیوانم نمی داند

تنهای تنها

هیچم می داند

خوبی اش این است

اگر هیچم

آن چیزها نیستم

که نیستم

نیستم

--------------------------------------------

پ ن : دلـــگـــیــــــــر ـــــم

چمدان امید

از فردا باید

آهسته آهسته...

تمامشان را

از کوچک گرفته

تا بزرگ ترینشان

که با خویش آوردم

دانه به دانه

با دقت و احتیاط

تا کنم

در چمدان بچینم

امیدهایم

در غربت

تنها کمی نم کشیده اند

یکی دوتایشان را هم

بید زده

نفتالین نداشتم

اینجا هم نمی دانستم

با چه زبانی ٫ چه بگویم

اما خدا را شکر

یکی از مهم ها

سالمه سالم ماند

امید به بودن را می گویم

دلم برای تهران

دلم برای جاده چالوس

دلم برای شمال

دلم برای ماشین فرسوده ام

تنگ شده ٫ خیلی

دلم اما ٫ بیشتر از هر چیزی

برای خودم تنگ شده

احتمالا بزرگترین امیدم را به یادگار

به بچه های کافه بدهم

به یامور !

نه شاید اِمره !

نه نه ! احتمالا به تحسین !

اما نه ٫ می خواهم یک روز

به تقسیم بروم

پیدایش کنم

تمام چمدان امیدم برای او 

امیدهایم ٫ بیشتر از من

شاید به کار او بیایند

او که این روزها

تنها امیدش ٫ سوز سازشان است

که پر سوز تر به گوش رسد

تا شاید یک دل بیشتر به رحم بیاید

------------------------------------------------------------

پ ن : فکر می کنم وقتشه که واقعیت رو قبول کنم ٫ برگردم