-
مــرگـــ مــغــزے
پنجشنبه 6 بهمن 1390 16:55
نمی دانم با چه زبانی نمی دانم می گویم برو می گویی می روم اما چه رفتنی خودت را گول می زنی ! یا مرا !! خوب می دانی که چه می گویم نمی دانم ختم کنم کلام را نمی خواهم تصمیم های جدید حرکت های تازه زندگی جدید با یک تازه وارد دارم .... دوست دارم زندگی ات را ببینم زندگی ات را زندگیه خودت را بی من بی ما چه بارانی شروع شده!! فکر...
-
نشئه گی
چهارشنبه 5 بهمن 1390 21:53
قرص می خورم و باز هم قرص می خورم و می نشینم روی تک مبل که همیشه همینجایم انتظار نشئه گی می کشم وقتی که نشئه شدم باز هم می نشینم سیگار می کشم چای می نوشم سیگار می کشم فکر می کنم به خودم می آیم می بینم فک و دندانهایم درد می کنند نمی دانم چه گونه و چه زمان آنقدر فشار آوردمشان که... و باز سیگار می کشم فکر می کنم سیگار می...
-
مرهّ گی ۶۷
چهارشنبه 5 بهمن 1390 16:23
خـــــــــــدا را شـــــــــــــــاکـــــــــــــــــــــــرم برای هر آن چه که ــــــــــــــــــــــــــــــــــــداد و برای هر آن چه که نـــــــــــــــــــــــــــــــداد برای هر آن چه که شــــــــــــــــــــــــــــــــــــد و برای هر آن چه که نــــــــــــــشـــــــــــــــــد برای هر آن چه که...
-
این روزها
سهشنبه 4 بهمن 1390 15:10
این روزها نمی دانم کجای دنیایم این روزها نمی دانم کجای خویشم این روزها نمی دانم کجای تو هستم این روزها نمی دانم چه می خواهم و حتی نمی دانم چه نمی خواهم این روزها نمی دانم چه می کنم و چه باید بکنم چه نباید بکنم این روزها نمی دانم چه دوست دارم و حتی چه دوست ندارم این روزها غریبانه از خویش بی خبرم خیلی بی خبر این روزها...
-
مرهّ گی ۶۶
سهشنبه 4 بهمن 1390 14:58
باز هم پاک می کنم پاک می کنم تمام نوشته هایم را تمام افکارم را باز هم نابود می کنم تمام خواسته هایم را تمام احساساتم را و باز هم می کشم و به قتل می رسانم خودم را ------------------------------------------ پ ن : در راستای قتل های زنجیره ای
-
لایک به ناهارت
سهشنبه 4 بهمن 1390 03:12
یه روز بعد چند وقت ٫ برگشته بودم خونه بابام اینا . هنوز نیومده بودم این خراب شده ٫ تهران کار می کردم. موقع غذا خوردن ٫ رو کردم به مامانم گفتم : لایـــــــــــــکـــــــــ بــــــــه نـــــــاهــــــــــارت یهو قاطی کرد گفت ٫ لایک به جد و آبادت نمک نشناس جای تشکر کردنته ؟ کوفت بخوری گم شو برو پی کارت همینجوری داشت می...
-
مرهّ گی ۶۵
سهشنبه 4 بهمن 1390 02:56
خوب دیوسا ٫ غیر از یه ایرانی کی می تونه زبان فارسی رو خوب بفهمه ٫ بنویسه ٫ بخونه اون هم چی ٫ در سطح بالا اینا توی زبون خودش ریدن واقعا انتظار دارن یه ترک پاشه بگه من من !! من می تونم ٫ من بلدم اینه که می گم کفگیر رو دم دست نزار با قاشق بخورن ٫بسه شونه خوب کفگیر خوریه این ٫ کفرانه عن هم هست والا٫ حالا وایسین یکی بیاد...
-
مرهّ گی ۶۴
سهشنبه 4 بهمن 1390 00:37
چــــــنــــــد بار چـنـد چـــیـــــز مـــــخـــــتــلـف مـــــتـــفـــــاوت کـــه اصــــــــن شبیه قبلی نبود نـــــوشـتــــــــم پــــــــاک کـردم نــــــــوشـتـــــم پــــــاک کـــردم پــــــاک کـــردم پــــــاک کـــردم مــــــــــی دونـم پــــــاک کـــردم نــــمــی دونـــم پــــــاک کـــردم ســـــــــه نـقطه...
-
تکرار مکررات
دوشنبه 3 بهمن 1390 21:52
بخدا نمی شود سخت است نشدنی است تکرار مکررات بیهوده و بی هدف است می دانی یک روزی نزدیک عید مانند کودکی که در شب کریسمس منتظر عیدی بابا نوئل مانده منتظر عیدی ام بودم راستی عیدی ما را شب عید چه کسی می دهد بگذریم شب شد منتظر عیدی ام بودم که زنگ زدی خداحافظ و ….. تمام رفتی من مانده بودم و هجوم فریاد هایی که نمی دانم چه کسی...
-
مرهّ گی ۶۳
دوشنبه 3 بهمن 1390 21:48
یعنی من عمرا تا آخرین لحظه نا امید نشم حرکت اول انجام شد تا ببینیم بعد چی پیش می آد ------------------------------------------- پ ن : می گن آدمی به امید زندست ٫ یا مرگه یا زندگیه تهش دیگه . والا
-
مرّه گے ۶۲
دوشنبه 3 بهمن 1390 16:08
پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی و تو مادر شوخ چشمی ها نمــــــــــــی کردی و تو ای آتش شهوت شرر بر پا نــــــمی کردی کنون من هم بدنیا بی نــــــــــــــــــشان بودم پدر آن شب خیانت کرده ای شایـد نمی دانی بدنیایم هدایت کرده ای شاید نـــــــــمی دانی از این بابت جنایت کرده ای شاید نمـــی دانی...
-
مرّه گے ٦۱
دوشنبه 3 بهمن 1390 06:03
اصن نمی دونم یهو چی شد چرا اینطوری شد فکرش به فکرم نرسیده یهو دیدم زندگیمو جم کردم از تامبلر اومدم اینجا حالا چرا و واسه چی خدا داند و خود خدا تنها خوبیش اینه شاید بخوام که یه چند وختی هیچ اثری ازم نبینی واس من که فرقی نداره شما هم دانشگاهیه هری پاتری شما خونتون همیشه کیا بیاس باس یه فرقی باشه خوب...
-
طفلکے ٫ دیوانه شده
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:58
فکرم دلش درد می کرد گمان کنم دل پیچه گرفته بود خودش که می گفت دلش درد می کند پیش خودم گفتم : اسهال شده است و می خندیدم رو کرد به من و گفت : صدایش را در نیاور آبستنم ٫ آبستن حوادث ٫ آبستن .... نمی دانم هیچ نگفتم ٫ هیچه هیچ برای اولین بار در زندگی ام دلم برای فکرم سوخت بیچاره آبستن است و پدر بچه اش را نمی یابد وای که چه...
-
مرّه گے ٦٠
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:58
من توی بهت گرگ و میشم تو چته من زدن تیشه به ریشه ام تو چته ---------------------------------------- پ ن : خودم
-
ضـربــه
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:57
امروز خیلی فکر کردم راه رفتم فکر کردم نشستم فکر کردم دراز کشیدم فکر کردم ایستادم فکر کردم توی هر حالتی که فکر کنی فکر کردم به این نتیجه رسیدم روز اول که به دنیا اومدم دکتر ضربه زد بهم تا جون گرفتم نفسم بالا اومد و زندگیم شروع شد هر بار که توی زندگی یه ضربه وارد می شه باید دوباره جون گرفت باید دوباره زندگی کرد باید...
-
این روزها وقت این کارها نیست
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:57
این روزها سخت در جستجو هستم نمی دانم کجاست هر چه می گردم نمی یابمش گنجه نه اینجا نیست آهان ! کشوی لباسم نه ! اینجا هم نیست اتاق ! کنج اتاق پایین اه ٫ نه ٫ اینجا هم نیست کجا می تواند باشد نکند رفته امکان ندارد مادر چیز دیگری گفته بود این روزها بارها و بارها می گردم می گردم باز هم می گردم همه جا را خودم را هیچ نمی یابم...
-
مرّه گے ۵۹
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:57
متنفرم از قوانین جدید می دانم این قوانین هم همانند نسخه اشتباه دکتر اول قلبم دمار از روزگار زندگی ام در خواهد آورد خدا را شکر اینجا کسی غریبه نیست باختم تنها به خاطر یک حرف باختم زندگی ام را و حالا تنها راهی که مانده بازگشت اجباری است اما باختم بخدا باختم هیچ نداشتم اما همان هیچم را همه را باختم من بازنده نبوده ام من...
-
مرّه گے ۵۸
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:56
جر وا جر که شد ٫ دیگه شد فاش شد ٫ دیگه شد دیگه چه من اون طرفش رو بیشتر بکشم چه تو چه فرقی به حالش داره ماجرای آب از سر گذشته همینه دیگه ----------------------------------- بزرگترین برنامه ی زندگیم اینه که بتونم تو رو متوجه این موضوع کنم که پیش همه اعتراف می کنم ٫ به اینکه ... و به اینکه ... و حتی ... بفهم ... می فهمی...
-
ســانـسـور
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:56
همیشه ................. گفته بودم حرف دلم را .............. هر دو خواستن را ............... با هم خواستیم ................. دردمان دشمنان .................. نه تنها دوستان .......... خنجر از پشت گفته بودم ................ همیشه هر دو ....................... ما بودن ...................... بود بهانه ما .............. که...
-
گلایه های بی سر و ته
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:55
می بینی ٫ تفاوت میان دل من و دل... تو . من هنوز هم مانند کودکی که غمگین است ازاین که چرا مادر را رنجانده و وقتی که صدایش می زند ٫ خنده بر لبانش نقش می کشد و می شکفد وقتی صدای نوشته هایت را می خوانم ٫ بی اختیار می گویم که دل تنگ دلت هستم ٫ و هنوز هم دوستت دارم راستی ٫ سه نقطه ها را اولین بار ٫ با من تجربه کردی و در...
-
مرّه گے ۵۷
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:52
این روزها هوای هیچ کجا سرد تر از دستانم نیست ------------------------------------------------------------- پ ن : هــــــــــمه چیز از دلـــــــــــــم شــــــــروع شد
-
مرّه گے ۵۶
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:51
شاید خواستم تنها تبریکی گفته باشم برای عادت کردنت همچنان رفته ام رفته -------------------------- پ ن : همچو کوری مادر زاد گمم در خودم
-
مرّه گے ٥٥
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:51
شاید نمی دانستیم که بچه گی هایمان و یا شوخی هایمان ، چه جدی و پر اثر می پاشاند ، می شکاند ، می میراند زندگی را ، دل را ، امید را ------------------------- پ ن : ...... نیست
-
مرّه گے ۵۴
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:50
و من نه در خانه ام غریبه ها دارم و نه آشناها تنهای تنها من و مشتی خاطره و خوشحالم و سرمستم و زندگی می کنم با تمامشان با تمام تکراری بودنشان ---------------------- پ ن : عادت..... چون .. ! هیچ
-
مرّه گے ۵۳
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:50
عزیز من ٫ من و شما ٫ یه حریم خصوصی داریم به نام - ما - نمی دونم چی فکر می کنی خودت هم نمی دونی داری چیکار می کنی زارتی به زورتی می ری از توی گنجه ی اتاق بچه طبل بی آبرویی رو بر می داری همه عالم و آدم و خبر دار می کنی که چه گهی داریم می خوریم آدم باش راز نگه دار باش حرمت حریممون رو نگه دار جر واجرش نکن من رو بی آبرو...
-
مے خــــوا - نم - ند - هم - هد
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:49
او که چیزی نگفت لااقل آن شب نگفت تنها می بالید به داستان محبتتان که می بینی نمی شود نمی توانیم می رویم اما نمی رویم تنها ادایش نه ادایش را هم نمی توانیم می دانست با تمام وجود باور داشت که داری زر می زنی حرفهایش مشتی مزخرف و خوزعبلات است مشغول زر زدن هستی اما :ناگهان می داند باور نمی کنم می داند که می دانم که زر می زند...
-
مرّه گے ۵۲
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:49
صبح که بیدار شدم صدات کردم اصلا هم به روی خودم نیاوردم که نیستی که نیستم --------------------------- پ ن : دست من نیست ٫ از اولم نبود
-
برف
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:47
اولین روز برفی اولین روز بی من --------------------------- پ ن : هماهنگیه طبیعت با تو
-
...
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:47
vali man mikham beri mikham bara hamishe beri na pool dari mano saport koni na miyai iran man yekiyo mikham pisham bashe senamam dige bala rafte "اما ٫ دوست دارم با همۀ بدبختیامون" ------------------------------------ پ ن : آخـــــــــــرین یادگاری های تو بشدت در تلاشم که خیلی زود باور کنم
-
مرّه گے ۵۱
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:46
من تموم قصه هام قــصـه ی تـوست اگه غمگینه ٫ اون از غـصه ی تـوست ---------------------- پ ن : عمرا اگـــه بفهمی ٫ نفـهــــــم