-
مرّه گے ۱۷
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:22
آدم گاهی شانه هایی زمینی می خواهد برای عروج به آسمان
-
مرّه گے ۱۶
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:22
این روزهای زندگی ام شبها دلتنگی دوستانم راشادی های خاطراتم را ٫ غمهای خاطراتم را ٫ همه و همه را سیاه مشق می کنم
-
ابهامے جارے
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:21
می خواستم - های نشده در زخم فرو می رفت از پشت حرف های تو کسی می رفت از اینکه گفته شده تا .. بیشتر پشیمان بود از اینکه نگوید تا ... هرچه بیشتر می رفت تو عجیب مانده بین بگو - نگو کلماتی که شبیه صابون از تو در می رفت بین من و تو پر از گفته های قورت داده شده احساسات خفه شده که گاه سر می رفت یک ابهام گیج و مست از تو تا من...
-
مرّه گے ۱۵
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:20
این روزها تمام دلتنگی هایم را کشته ام و تمام دل خواسته هایم را یکی یکی محو می کنم هنوز مانده تا احساس کنی عزیزانت آنقدرها هم که می گویند برایشان عزیز نیستی --------------------------- پ ن : دارد ٫ دارم
-
مے خواهم جورے نباشم ٫ که دیگر نباشم
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:19
عجیب دلتنگ و خسته ام بغض دارد خفه ام می کند باور کنید نمی دانید چه می گویم این دلتنگی این خستگی با تمام آنهایی که می شناسید فرق دارد باید بجای من باشید تا درک کنید چه می گویم فکر کنید روزی دلتان برای راه رفتن در راهروی بی آسانسور خانه ی تان تنگ می شود فکر کنید درست در لحظه ای باید باشیم نباشیم در کنار آنهایی که باید...
-
مرّه گے ۱۴
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:19
من خودم آدم نیستم بابا ننم که آدم هستن نفهمم هم یه چیزایی حالییم میشه
-
لطفاً تکان ندهید
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:19
آدم هایی هستن که این توانایی رو دارن همیشه باشن بمونن سعی در فراموش کردن شون، اشتباه محضه یه جورایی مثل همون درس هایی که سال ها قبل توی کتاب های علوم خونده بودیم مخلوط معلق جامد در مایع یا یه همچین چیزی این آدم ها شاید خیلی دور، خیلی نزدیک ، ولی هستن یه بارون، یه دست خط، یه نَفس، یه عکس، یه صدا، دوباره...
-
مرّه گے ۱۳
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:18
می چـــپــــانــــــم موسیقی را در گوش هایم و مـــــــــــالامــــــــال از آن می شـــــــوم در حـالی که دور و برم پر است از دیگران دیـــــگران هــــیــــــچ وقت نمی شنوند مرا چــپانده ام خــــــــــــودم را در گوشهای من
-
مرّه گے ۱۲
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:18
درسته خیلی خسته کنندست کار کردن اونم روی خودم اما در واقع همین که ۳ ساعت بخوابم بسه حالا همه اینا به کنار ترجیح می دم کم بخوابم اما مثل یه عروسک که هرجور دلت می خواد باهاش بازی می کنی کنارت نخوابم ----------------------------------- پ ن : مشکل در شناخته ٫ هنوز نشناختی منو ٫ بهتره مواظب باشی من برای حفظ ارزش هام خودمم...
-
مرّه گے ۱۱
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:18
من همین گوشه دنیا یک جایی داشته باشم که بنشینم آرام نفس عمیق بکشم بی فکر بی دغدغه آزاد برایم کافیست
-
مرّه گے ۱۰
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:18
آدم گاهی دوست دارد برود ... ولی نرسد دوست دارد گریه کند ... ولی کسی دلیلَش را نپرسد دوست دارد بغض کند ... ولی بی بهانه آدم گاهی دوست دارد گوشه ای از این دنیا را برای خودش پیدا کند خودش را بَغَل کند و آرام آرام خودش را آرام کند
-
مرّه گے ۹
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:17
دقیقا می فهمم دوستم داری و دقیقا حس می کنم که احساسی هست درون من نسبت به تو می تونم به جرات بگم دوستت دارم اما قصه ی ما قصه ی آسمون و زمینه که فاصله شون زمین تا آسمونه مثل دوتا خط موازی هم هیچ وقت به هم نمی رسن
-
مرّه گے ۸
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:17
این روزها بیشتر از هر چیزی بدنبال آرامشی هستم که در هیچ عطاری ای پیدا نمی شود نه عطاری و هیچ جای دیگری می رسم وقتی که می رسم بی هیچ توقفی عبور می کنم از آرامشی که آرامش نیست آرامش قبل طوفان است سکوت قبل فریاد است
-
مرّه گے ۷
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:17
این روزها سخت مشغول کار کردنم روی خودم روی احساسم روی خواسته هایم بیشتر روی خودم
-
دروغ چرا
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:16
دروغ چرا دروغ نه واژه ای به نام دروغ در حرفهایت نبود تنها تنهای تنهای واقعیت چیز دیگری بود تو بودی من هم بودم تو هستی من هم هستم اگر مرا نمی بینی خطا از من نیست در ناکجا آبادی که بنا کردی می توانی نشانی از من بیابی در ناکجا آبادی که روزی محکوم شدم به تبعید به گم شدن اما می دانی ! اینجا همه شادند شاد شاد که نه اما...
-
مرّه گے ۶
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:16
هر کاری می کنم شاکی شم و برم تو قیافه نمی شه مشکل اینه از اول نبودم همچین آدمی اما با تمام اینها تا وقتی که هستی هرچند دور یه آرامشی توی دلم هستش که با دنیا عوضش نمی کنم
-
باید کسے باشد
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:15
باید کسی باشد تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ! بفهمد که اگر سکوت کردی بفهمد باید کسی باشد ! که اگر بهانه گیر شدی بفهمد باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن ! نبودن ! بفهمد باید کسی باشد ! که اگر حرف های بی معنی زدی بفهمد باید کسی باشد بفهمد که درد داری ! که...
-
جادوے سیاه
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:15
آتش گرفتم امشب از نگاه هایت هر چند این نگاه ها آن نگاههای قدیمی نبود اما هنوز آتشم می زنند هنوز حالی به حالی ام می کنند هنوز دلم را می لرزاند هنوزم همان جادوی سیاه که روز اول سحرم کرد کار می کند دلم می لرزد چشمانم تر می شوند دستانم ناخودآگاه گارد می گیرند برای حمله ور شدن به سمت دستانت قلبم تند می زند صدایم می لرزد...
-
مرّه گے ۵
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:15
اینجا کسی پنهان شده در جای جای وجودم چنان حسش می کنم که خویشتن را نه اما هر چه می کنم نمی یابمش نهان از من ولی در من
-
مرّه گے ۴
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:14
از روز اول هر چه خواستم هر چه کردم هر چه بودم با خویشتنم گفتم هر که هست و هر چه هست تویی و تو همانند روز اول تولد تنها پا به دنیا گذاشته ای تنها پیش می روی هر چه باداباد همان است که خدا در تقدیرت نهاده است همانند همیشه راضی به رضای اویم
-
مرّه گے ۳
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:14
بغض دارد خفه ام می کند دندانهایم را سخت می فشارم تا مبادا اشکی سر بخورد راستی رابطه ی دندان و اشک را آخر هم نفهمیدم آخر هم نمی فهمم از دیشب همدردی می کنم شب عید را با مادرم
-
شاکے ام
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:13
نمی دونم کجا برم ٫ چی بگم آخه فکر می کنن دارم دس میندازمشون با این شکایتم به بهونه ی عکاسی را افتادم توی خیابونا از پشت دوربینم دقیق نگاه می کنم خدا نگه داره مامانت رو شاکی ام ازش چرا باید یه دونه ی اینجوری باشی که حتی یه ذره شبیه هم بهت پیدا نمی کنم
-
مرّه گے ۲
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:13
باور کنین اصلا ربطی نداره توی چه حال و احوالی هستی چه کار می کنی یا چکار نمی کنی وقتایی می رسه دلت برای صدای فن کیس قدیمیه گوشه اتاقتم تنگ می شه هیچ فقط نمی تونی فکرشم بکنی که شاید روزی بشینی یه گوشه ویدیوهای مربوط به شهر و کشورت رو نگاه کنی بغض کنی ...
-
مرّه گے ۱
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:13
غریب شده ام امشب با گوشه های نازکی از احساساتم دلتنگی امشب با هر شب متفاوت است غربت ٫ غربت است اما امشب هوای غربت هم غریب است انگار غربت هم غریب است با حال و هوایش سردی اش می کند گرمی اش می شود
-
امشب
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:10
نشستم و تمام دلتنگی هایم را مرور کردم چه دلتنگی برای آنی که دلتنگم است و چه آنی که دلتنگ بماند٫ فراموشم کرده نمی دانم ٫ چرا گاهی اوقات می گریزم از خودم ٫ خواسته هایم ٫ دل بستگی هایم به چه جرمی خویش را مجازات می کنم محروم می کنم از داشتن چیزهایی که آرزویشان را دارم بگذریم می گفتم دلتنگی هایم را مرور می کردم فراموش...