-
مرّه گے ۵۰
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:46
ریلیشن شیپم بو گرفته ٫ احتمالا باید عوضش کنم ----------------------------- پ ن : امیدوارم بتونم همین مدل رو دوباره پیدا کنم
-
مرّه گے ۴۹
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:46
رعایت مراعات ملاحظه چیزهایی هستند که هیچگاه راضی به کردنشان نمی شویم -------------------------- پ ن : هنوز هم چیزهای نکردنی پیدا می شه
-
مرّه گے ۴۸
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:46
خـــــــازن شماره چهل و سه ســـــــــــــــــــــــــیزده صد و ســیزده دهم آمپریه برد بالای پروسسور آی او مربوط به احــــــســـــــــــــاســــــــــاتــــــــــــم سوخته -------------------------------- پ ن : احساس مختل شدم ٫ یه همچین آدمی ام الان
-
مرّه گے ۴۷
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:45
من امروز خندیدم بی بهانه بی دلیل با تمام بغض های دیروز با تمام دلتنگی ها با تمام نبودن ها با تمام دردها بی بهانه بی دلیل خندیدم -------------------------- پ ن : واقعا خندیدم ٫ بهتر بودم ٫ بی دلیل
-
مرّه گے ۴۶
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:45
گفتی شمعدانی ها راستی شمعدانی ها را می دانی که نه به من خو کرده اند نه به تو آنها تنها به ما خو کرده اند نمی دانم و نمی دانی که این روزها چه کشیده اند از تنهایی از سردیه هوای خانه از خشکیه خاک گلدان ... ---------------------------------- پ ن : این روزها سخت در پی آثاری از زندگی ام
-
نمے دانم
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:45
تفاوت دارد حال من با حال تو نوشته های من با نوشته های تو می نویسم خود را تنها به این امید که می آیی که می خوانی نه کسی دیگر که کسی هم نشانی ندارد از من تنهای تنها تو نه نشانی نه ردپایی نه هیچ تنها دلم را دلخوش می کنم که آمد که خواند که... هیچ نمی دانم نمی دانم ----------------------------------- پ ن : یعنی دوست داشتم...
-
مرّه گے ۴۵
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:44
تنها چیزی که باقی مانده بود از تــــــــــــــــــــــــــــــــــو ســــــــایـــــــــــــــــــــه ای بـی جــــــان و لال بــــــــود کــــــــــــه آســــمــــــــــــان آن را هــــم از دلم گرفـــــــت ---------------------------- پ ن : و از آن روز از هوای ابری هم متنفر شدم
-
گم شدم
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:44
می بینی چه راحت می شود بیکس شد من تو را به خدا سپردم و خدا مرا به تو خدا یک لحظه چشم از تو بر نمی دارد چون بمن قول داده تو یک لحظه چشم به من نمی دوزی شاید به بهانه ی لحظه ای حواس پرتی برای همیشه گمم کنی و من به همین راحتی گم شدم راستی حواست هست ؟ با توام من دارم می روم نه چرا می گویم می روم من رفته ام گم شده ام...
-
مرّه گے ۴۴
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:44
اگـــه قرار باشه بـه ــگـــ ـا بری ٫ چنان می ری که چند نسل بعدت هم نمی تونن هیچ گهی بخورن -------------------------------------- پ ن : بخدا راس می گم ٫ خیلی جدی ام ٫ همچین آدمی ام الان
-
قلبم
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:43
و من امشب یکی از بدترین قلب دردهای دوران زندگیم رو تجربه می کنم . درد نامرده خیلی
-
مرّه گے ۴۳
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:43
و من همانند خوابی خوش دلخوشیه الکی ------------- پ ن : پر واضح
-
امــشـــبــ
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:43
از میان تمام شــــــبهای با هم و بی هم بـودنمان غرقه به نام امـشب افتاد تــــــــــــــبری که کوفتم نـــــــــــــه تنها ریشه ام کمــــــــرم را هم شکاند --------------------- پ ن : طـــــــــــــــوفان
-
مرّه گے ۴۲
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:42
امـــــــروز نذر کردم بـــــــرای هــــمـــــیشه در آرامش بودنت و برای نـــــــــذری که ادا نشده پیشاپیش دلم را قـــربانی کردم تـــــــــنـــــــــــــها بــه این امید که شاید نـــــــمک گیرشان کنم که حاجت روایــــــــــــــــم کنند —————————————————- پ ن : دقیقا مثل چند روز گذشته … نه بیشتر
-
اینجا کافه نیست
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:42
اینجا نه چهار دیواری است نه اختیاری است اگر دیواری هم هست آن دیواری که تو می پنداری نیست اینجا سفره ی دل من است هر آن چه که می خواهم هر آن چه که فریاد دارد هر آن چه که غم دارد هر آن چه که شادی دارد همه و همه اینجا فاش می شود اینجا باز می شود اینجا اگر هم خانه است قهوه خانه یا که کافه نیست اینجا خانه ی عاشقانه ها...
-
مرّه گے ۴۱
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:42
دنــــیــا را تــــــرک کردم بـه بـــهــــانه ی پیدا کردن گــــــــــــم شده ام ٫ کــــــــــه گـــم شـــــــــــــــــــدم ------------------------------- پ ن : حداقل مزیت سکوت اینه که پوستم رو داره کلفت می کنه ٫ به زودی می تونم با کلی جونوره پوست کلفت رقابت کنم ٫ دیدن یه چیزایی ... آره
-
مرّه گے ۴۰
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:40
تنها شباهت زندگی مان در خواسته هایمان بود هر دو می خواستیم دنیایی بسازیم که هر که می نگرد انگشت نمایمان کند و بگوید دیوانه اند
-
مرّه گے ۳۹
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:40
... ذره ذره تکه تکه قدیمی های زندگی کوتاهمان را دوباره می خرم از کسانی که در حراجی ات به یغما برده اند تمام خوشی ها و عاشقانه هایم را ... افسوس افسوس که این روزها هر چه می گویم هر چه می کنم ... ------------------------------- پ ن : باردارم این روزها از سکوت و سه نقطه هایم
-
داستان سه نقطه هاے امروزهایم
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:39
داستان این سه نقطه های امروزهایم ... چه می دانم نمی دانم یادم هست روزی را که گفتم کسی که باید بخواند و بفهمدشان می خواند و می فهمد و پاسخ می دهد می خواندی و می فهمیدی و پاسخ اینروزها هم می خوانی و افسوس این روزها حرفهایم ساده تر از همیشه اند زیبا تر از هر وقتند عاشقانه تر از عاشقانه های همیشگی ام اند اما تنها ......
-
مرّه گے ۳۸
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:39
دلتنگی هایی که گاه و بی گاه شیطنتش می گیرد بازی اش می گیرد بالا و پایین می پرد بی خبر از اینکه درونت غوغایی بپا می کند طوفانی ات می کند با تمام توانی که از خود سراغ داری هر چه می کنی ٫ هیچ نمی کنی نمی توانی ٫ نمی شود و تنها راهی که می یابی سکوت سکوت سکوت ------------------------------ پ ن : روزهای طوفانی همچنان ادامه...
-
مرّه گے ۳۷
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:38
دلتنگی هایی که وادارت می کند به سکوت وادارت می کند به گوشه نشینی ها وادارت می کند به بازی کردن بازی کردن در نقش آن که می خندد می رقصد پرواز می کند رها و آزاد است اما جز آن که می داند و می فهمد تو را چه کسی می داند که چه می گذرد در دل دل سر ----------------------------- پ ن : هر کاری کردم مره گی نکنم نشد همش تو این...
-
ماتت مے شوم
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:38
این روزها بی مخاطب می نویسم بی بهانه دلم می گیرد بی دلیل بغض می کنم ناگهان می خندم نقض می کنم خودم را می ترسم نکند دیوانه شده ام فکر هایی عجیب غریب نا آشنا سرد به سراغم می آیند افسرده شده ام ؟؟؟ نـــــه شاید عاشق شده ام ؟؟؟ نـــــــــه بدنبال راه فرار می گردم تا به خودم بیایم راه فراری پیدا کنم کیشم می دهی ماتت می شوم...
-
هزاران حرف نگفته
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:38
کوچه باغهای این روزهای خیالم عجیب مه گرفته و مهیب است هر چقدر گلهای دوست داشتن در این کوچه باغها بیشتر می روید قدمهایت برای دور شدن از من تندتر می شود نمی دانم نمی دانم چه می شود حال کوچه باغ را آفت گرفته شاخ و برگهایش دیگر تلاشی هم نمی کنم برای زنده نگه داشتنش گاه روزها می نشینم مرگ تدریجی اش را نظاره می کنم گاهی هم...
-
مرّه گے ۳۶
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:38
همچون حکایت ماندگارمان ابدیست آثار و عواقب حرکاتم ریدن ٫ بخش عظیم و اساسی زندگی ام است چه آنهایی که خویش به خویشتنم چه آنهایی که تو به خویشتنم -------------------------- پ ن : کمر به قتل خودم بستم خیلی جدی و ریشه ای
-
حکایتے ماندگار
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:37
حکایتی است ماندگار حدیث محبتمان آشکار است و واضح که داستانمان سالها زبان به زبان نقل خلوت شبانه ی مادرانی است که قصه می گویند تا بخوابانند دلبندشان را آری آهسته و بی صدا رسیدیم اما عبور حرکتی بس عبس بود نشد ٫ نتوانستیم ماندیم توقف نگاه دل دل دادگی دل بستگی چه پر حرارت و گرم شدند دستانم در سرمای زمستانی که در و دیوارش...
-
خانه ے خاطرات
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:37
حکایت عجیبی است داستان ما در کوچه پس کوچه های خاطرات چه می جویی که می جویی در امتداد این کوچه ی قدیمی و باریک دربی کهنه و قدیمی با کوبه ای زنگ زده سالیان سال است بس که انتظار کشیده فراموشش شده در انتظار چه بوده فقط می داند که باید منتظر باشد اگر آدرسش را پیدا کردی آرام وارد شو در و دیوار این خانه سالیان سال است که...
-
مرّه گے ۳۵
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:34
دید من و تو زمین تا آسمون فرق داره واسه تو شاید آدم هم نباشم اما واسه خودم خدا هستم و این خدا خیلی خیلی برام ارزش داره ----------------------- پ ن : این فقط نظر شخصیمه
-
خدایے که خدایے را تمام کرد
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:34
می روم فقط می روم همین نه سوالی نه جوابی هیچ نه در پی سوال باش نه در پی جواب نه در پی من هرچه می اندیشی می گویی حدس می زنی درست است حق با توست به خدایی می سپارمت که خدایی را در حق من تمام کرد --------------------- پ ن : حوصله نوشتن اینو ندارم
-
سکوت
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:34
خیلی وقتها گوش می کنم به سکوتم به سکوتت می دانی ؟ اعتقاد دارم که سکوت حرفهایی است که یا گفته نمی شود یا نباید گفته شود فقط با جای خالی پر می شود که این جای خالی ها سکوت می شوند سکوت می کنم سکوت می کنی
-
مرّه گے ۳۴
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:33
قد یه دنیا مره گی دارم قد همه روزهایی که ندیدمت قد تمام روزهایی که نمی بینمت من از همون لحظه ی اول دلتنگ شدم نمی خوام اعتراف کنم ٫ نه نمی خوام می خوام یه چند وقتی فقط ساکت بمونم ----------------------- پ ن : فقط چند وقت
-
رخ داد ١
دوشنبه 3 بهمن 1390 05:33
توی اتوبوس نشستیم داریم می آیم سیستم صوتی هم داره می خونه آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا آقای راننده : دمش جرم این حافظم آدمی بوداااا کمکش : هااااا آقای راننده : حافظ ، می جم دمش جرم ببین چی سروده ، آمدی جانم بقرباااانت ولی حالاااا چرا کمکش : اما این که شعره شهریار تربیزیه آقای راننده : بررروووو ---------------------...