-
مرهّ گی ۱۳۸
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 23:50
آن پشت پشت های زیر زمین خانه ٫ گوشه ی تمام گوشه ها همانجا که خودم هم نمی توانم حتی سایه ام را پیدا کنم تنها جایی است که این وقتها به آنجا می گریزم --------------------------------------------------------------------- پ ن : خسته ام ٫ زیاد ٫ فقط همین
-
غصه نخور ...
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 12:39
خوب تقریبا اتفاق که کم می افته این روزها البته خیی کم هم نه بد و خوبش هم شکر بماند اما امروز دو تا خبر رسید به من اتفاق هستن دیگه اولیش خیلی خوشحالم کرد و بلافاصله بعد از ۵ دقیقه تلفن شد ٫ مامانم پشت خط چی شد مامان فقط بگو چی شده خواب دیدم خودم دیشب خواهرم گریه می کرد می گفت بیا ٫ تو رو خدا بیا مامانم : مادر بزرگت به...
-
مرهّ گی ۱۳۷
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 15:09
تنها چیزی که این روزها به درستی و واضحی و روشنی می دونم اینه که واقعا نمی دونم ------------- پ ن : ...
-
مرهّ گی ۱۳۶
شنبه 2 اردیبهشت 1391 13:37
این روزها شدیدا به انجام کارهای خارق العاده گرایش پیدا کرده ام کارهایی که چه انجام دادنشان از طرف من ٫ چه دیدنش از طرف دیگران بسیار تعجب برانگیز و خارق العاده و بعید است مثلا دوست دارم دستی را در دست بگیرم آرام بفشارم و در چشمان صاحب آن دستها زل بزنم و آرام و با تمام وجودم بگویم : دوستت دارم دوست دارم کسی باشد که باشم...
-
هم خونه ۱
جمعه 1 اردیبهشت 1391 12:46
در کل آدمی ام که کم خواب می بینم از بچه گی می گفتم : (خدا ویدیوی منو خاموش کرده برام فیلم نمی زاره . واسه همین خواب نمی بینم) دیشب از اون شبایی بود که کم پیش می آد و خواب دیدم آقا خوابشم انصافا اصن خوب نبود کلی چرندیات و استرس و از این قرتی بازیا دیگه کلی بهم فشار اومد تو ی خواب و صبح بیدار شدم البته چند باری این وسطا...
-
مرهّ گی ۱۳۵
جمعه 1 اردیبهشت 1391 12:30
قابل توجه شما که نمی دونی عزیزم اونجا جمعه تعطیله ٫ اینجا شنبه و یکشنبه که البته من ۹۰٪ اوغات ٫ کل هفته رو سر کارم --------------------------------------------------------------- پ ن : یکی نیست درجه آتیشو کم کنه ٫ همه توی کاره زیاد کردنن ٫ کسی دستش به کم نمی ره
-
هم خونه
جمعه 1 اردیبهشت 1391 10:44
از این به بعد تصمیم گرفتم یه موضوع دیگه هم به موضوعاتم اضافه کنم به غیر از مره گی و فلان و بیسار و بــــهمدان ... هم خونه هم می نویسم ما سه تا هم خونه ایم ٫ آقا ماجراهایی داریم واسه خودمون ٫ صرفا هم واسه به یادگار موندنش می خوام بنویسم ... چه تلخ چه شیرین چه ملس افراد این خونه به شرح ذیل می باشی اند با حالت هاشون از...
-
مرهّ گی ۱۳۴
جمعه 1 اردیبهشت 1391 10:32
از انصاف که نمی شه گذشت خداییش می دونم آدم درستی نیستم آدم خوبی نیستم آدم (ببخشید) انی هستم آدم گند اخلاقی هستم اصن هرچه که می گن هستم اما وجدانن خیلی با دوروبریام٫ کنار میام راه میام دیگه ببین چی میشه که بد سگ می شم ------------------------------ پ ن : یادآوری به دوروبرم
-
نسبت
پنجشنبه 31 فروردین 1391 12:41
آن طور که من می پندارم ٫ گویا نسبت من و تو بر می گردد به دوران ماقبل تاریخ جنگ های صلیبی ٫ و شاید هم دور تر و شاید هم نزدیک تر ٫ اهمیتش در این است که زمانش به ماقبل زمان من و تو باز می گردد . شاید آن زمان کودکی ٫ از همان کودک های اولیه ٫ مشتش را می فشرد در حالی که چند دانه ای سنگ ٫ متفاوت از باقیه سنگ های رودخانه ی...
-
مرهّ گی ۱۳۳
پنجشنبه 31 فروردین 1391 00:03
بی صدا آرام ساکن ساکت نگاه که می کنی با خود می اندیشی مرا در من خبری از چیزی یا کسی یا حسی یا هر چه چه می دانم نمی دانم نمی خواهم که بدانم نیست که نیست که حالم خوش به حالش دارد که رها است و دغدغه فراری است از او و تمام آرامش های زمین را از انسانها صلب کرده اند و به او نسبت داده اند تنها تنهای تنها در خویشتنم اوج می...
-
مرهّ گی ۱۳۲
چهارشنبه 30 فروردین 1391 13:36
حرف برای گفتن زیاد دارم این روزها این را با تمام وجود این روزها بی وجودم حس می کنم اما نمی دانم این روزها زبان سخن گفتن را چه می شود هر چه می کنم حرفی ٫ سخنی ٫ چیزی ... هیچه هیچ روزها به خانه ام می آیم شروع می کنم که بگویم که بنویسم اما نمی دانم که چه ام شده چیزی دستی کسی حسی هر چه که هست نمی دانم چیزی است که دارد...
-
مرهّ گی ۱۳۱
سهشنبه 29 فروردین 1391 14:15
دلبران صبحگاهان نمی دانند برای بردن چیزی آمده اند که دیر زمانی است دلبرم دل از برم ربوده ... ----------------------------------- پ ن : ...
-
مرهّ گی ۱۳۰
دوشنبه 28 فروردین 1391 12:42
مرا ساده ببین من ساده ام ساده تر از آنی که می پنداری ظاهرم حرفهایم کارهایم همه ام همه ی همه ام همینی است که می بینی حرفهای دو پهلو نیستند کارهای منظور دار نیستند ظاهرم تک روست همه ام همین است خوب نیستم ادای خوبها را در نمی آورم همین که هستم ٫ هستم سعی می کنم خوب باشم سعی می کنم اما نیستم به دنبال روی دوم در من نگرد...
-
چالش دلتنگی
دوشنبه 28 فروردین 1391 12:36
امروز معلق شده ام در هوای کیهان کلهر مرا با تنها نخواهم ماند معلق کرده شاید به پرواز شاید به آواز شاید به هر آنچه که سنگینم می کند کشانده شاید هم به چالش امروز هر لحظه بیتشر از هر زمانی دیگر می خواهم ببینم در کنارم ترا در دستانم دستانت را امروز بعد از مدتها طعم سنگین دلتنگی را در میان بغض های کوچک و بزرگی که گاه و بی...
-
وقتهایی هست
شنبه 26 فروردین 1391 20:35
وقتهایی هست که وقتی می آید به سراغم دوست دارم باشد کسی که در هر نفسم بودنش را دوست داشتنش را داشتنش را تلفظ کنم صحیح غلیظ و با تمام وجود وقتهایی هست که وقتی می آید به سراغم سراغی از من نیست و من سراسر در جستجو هستم او را در خودم خودم را در او و ما را در ناکجایی گم شده در آبادی ها وقتهایی هست که وقتی می آید به سراغم...
-
یادآوری ۵
جمعه 25 فروردین 1391 10:10
آنا گفت : عکست انگار می خواد آدمو دنبال کنه ٫ به قتل برسونه . با ایده و نظرش موافقم ٫ خودمم قبول دارم این یکی دیگه از خصوصیات من هستش که یه دوست به روم آورد در کل حواستون باشه ٫ من یه همچین آدمی هم هستم ... ---------------------------------------------------------------------- پ ن : برای خالی نبودن عریضه ... حرف دارم...
-
مرهّ گی ۱۲۹
پنجشنبه 24 فروردین 1391 18:35
من تنهایی به دنبال تو گشتم و پیدایت کردم حال بیا با هم به دنبال من بگردیم... ----------------------------------------- پ ن : شاید دو دست صدایش بیشتر باشد
-
مرهّ گی ۱۲۸
پنجشنبه 24 فروردین 1391 10:03
نیامده آواز رفتن می خواندم ٫ دریغ از اینکه نمی دانستم گیره واگیر دارند دیوانگی هایت رفتم ٫ یک بار ٫ دوبار ٫ رفتی ٫ یک بار ٫ دوبار ... اما نشد که نشد رفتنمان رفتنی باشد و پابرجا با هر نفس ٫ نفسم به بند کشیده می شد و قلبم به نوسان ضربانش کم می شد تا نهایت قطع شدن و یا اینکه تند می شد تا نهایت وجودم به لرزه می افتاد...
-
مرهّ گی ۱۲۷
سهشنبه 22 فروردین 1391 14:31
گرچه سکوت کرده ام اما آن که بایستی فریاد درونم را بشنود ٫ می شنود ---------------------------------------------------------------------------------- پ ن : ... و تو می شنوی
-
مرهّ گی ۱۲۶
دوشنبه 14 فروردین 1391 15:03
اگر می شود مرا به حال و هوای خودم رها کنید نه به حال و هوای خودتان این روزها بیش از هر چیز دیگری حال خودم را می خواهم و نه غیر ... -------------------------------------- پ ن : خفگی ...
-
درگیر
دوشنبه 14 فروردین 1391 13:35
گـــــیــــــرم گــــــیــــــــر گیره ٫ چیزی گیره ٫ گیری که نمی دانم گیرش کجاست گیرش چیست گـــــیــــــرم گــــــیــــــــر قانون طبیعت می گوید باید دگرگون باشم شاد ٫ خوشحال ٫ بی تاب ٫ بی قرار اما تا بوده همین بوده یکی از گیرها ٫ همین بی قانونی ها بوده گیرم ٫ گیر کرده ام در این گیر در ٫ گیر ٫ هستم که درگیرم درگیره ٫...
-
مرهّ گی ۱۲۵
دوشنبه 14 فروردین 1391 09:34
اتفاقاتی که مرا به چالش می کشد و دستانم کوتاه می شود برای بیرون کشیدن من ام از این چالش ها ------------------------------------------ پ ن : ...
-
لحظه های نامربوط ۲
جمعه 11 فروردین 1391 17:11
دیر زمانی است که دیگر دلم دست من نیست یا دست خودش است یا دست دیگری که به اول اش مطمئن ترم برای خودش می گیرد برای خودش می خندد برای خودش هر کاری که بخواهد می کند اما ... تنهای تنهای تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که نگذارم که بخواهد کاش می شد چیزهایی را فیلتر کنم برای چشمم ٫ که نبیند برای دلم ٫ که نخواهد بعد...
-
مرهّ گی ۱۲۴
جمعه 11 فروردین 1391 12:16
هم خوشحالم هم مضطرب ۲-۳ روز دیگه دارم میام ۶-۷ روزی هستم نمی دونم چرا دلشوره دارم یه حسی بهم می گه نه نه ٫ هیچ اتفاقی نیفتاده غلط می کنه می گه -------------------------------- پ ن : ... ... ...
-
مرهّ گی ۱۲۳
پنجشنبه 10 فروردین 1391 15:45
من زیاران چشم یاری داشتم خوب غلط کردم چنین پنداشتم ----------------------------------------------------------------- پ ن ۱ : جدیدا جرات نمی کنم چیزی توی فیس بوک بزارم هر چیزی که بگم چند نفری هستن به خودشون بگیرن ---- پ ن ۲ : شبیه این البته نرم تر رو پست کردم توی فیس بوک
-
حالم امروز خوبه
پنجشنبه 10 فروردین 1391 08:45
امروز از اون روزاییه که حالم خوبه ٫ بهتر از همیشه هستم ٫ از اون روزا می تونم بگم روزایی که اینجوری ام ٫ یه نفر ٫ که اصولا خیلی هم نزدیکه به من با یه حرف کوچیک ٫ بنیان اخلاقی رفتاری من رو تا یه هفته می ریزه به هم به جان خودم امروز تصمیم گرفتم اگه اون یه نفر که همیشه تغییر می کنه ٫ پیداش شد ٫ می دم کهنه ی بچه گربه ها رو...
-
مرهّ گی ۱۲۲
چهارشنبه 9 فروردین 1391 11:49
این روزها وقت کم می آورم دوست داشتم شبانه روز بیش از اینی که هست طول می کشید این روزها تمام ساعتهای زندگی ام را متوقف کرده ام به باقی ساعت ها کار ندارم حرکت کنند ٫ بروند بیاییند هر چه تیشه ای در دست دارم کوچک ٫ مثل همانی که ظریف کار ها دارند !!! مشغول تراشیدن افکارم هستم می تراشم افکارم را می تراشم احساساتم را می...
-
گناه
سهشنبه 8 فروردین 1391 17:18
می گه : هنوز می پرستمت ... فلان فلان تنها گناه من تویی !!! فکرم رو بد جوری مشغول کرده راست می گه ! دروغ می گه !! ------------------------------------- پ ن : موزیک خوانی ...
-
مرهّ گی ۱۲۱
دوشنبه 7 فروردین 1391 18:44
می خواهم برای لحظه ای زمان ٫ زمین و تمام موجودات و اشیا متوقف شوند ساکن بمانند آن وقت نوبت من می شود بدوم بدوم بدوم و لمس کنم و در آغوش بگیرم و ببوسم و ببویم هر آنچه که از من گریخت و هر آنچه گریزاندم و هر آنچه که نرسیدم و هر آنچه که نرسید و دوباره جریان قبل ادامه پیدا کند تنها کسی که بداند چه شده و چه گذشته من باشم و...
-
مرهّ گی ۱۲۰
دوشنبه 7 فروردین 1391 16:12
خواهر زادم بهم گفت : دایی این همه سختیا واسه کیه ؟ واسه زن دایی داری این کارارو می کنی !!!! نمی خوای به من بگی زن داییم کیه !!! گفتم : دایی ٫ زن دایی کجا بود !!!!! واسه خودم ... سرم رو انداختم پایین و آروم گفتم : هیچ کسی دایی... به یاد حرفهای هلاله می افتم و حرفهای خواهر زاده ام را مرور می کنم سوال را خواهر زاده ام از...