مانند نامه ای که به دریا انداخته میشود
امیدم به ته نشین شدن است
...
تمام میشود،
تمام میشوم،
...
مانند نامه ای که به دریا انداخته میشود
امیدم به ته نشین شدن است
...
تمام میشود،
تمام میشوم،
...
یک لحظه حضور تو یک طرف
نفس میکشم
هوای رفتن
هوای رفتنت
تمام هوای من ، رفتن توست
حرف نمیزنم
حرفی ندارم بزنم
وقتی میبینم هوا هوای رفتنه، دیگه چه حرفی میشه زد
چه اصراری میشه برا موندن کرد
اینروزا آهنگا حرفای منن
انگار فکرمو میخونن
احساس میکنم دارم پشیمون میشم، نه از احساسم
احساسم تنها چیزیه که همیشه صادق بود
بلکه از حضورم
زیادی حضور داشتم
به قول زانیار:
مثل یه سایه همرات اومدم، مطمئن شم توی آرامشی، نمیدونستم خستت میکنم یه روز
تورو اگه کمتر میدیدمت، اگه میزاشتم دلتنگم بشی، اینجا بودی هنوز
....
بازم زیادی دارم حرف میزنم
بیخیال
ادامه بده ...
تو از اولم "اینجا" موندنی نبودی ...
لطافت لبخندم ، برای تو
سختیه قورت دادن حرفها ، برای من
:)
لحظه ایی از آغوشت
نجوایی در گوشم
که مرا
به فردایمان
پیوند میزند
از اینکه دوباره گلوم تیر میکشه
از اینکه دوباره فکر نبودنت هجوم میاره بِهم
از اینکه چشمم کاسۀ خون میشه از شدّت اشک
از اینکه سرمو فشار میدم توی بالش که صدای هق هقم بیرون نره
از اینکه نمیفهمم کی قراره خوابم ببره
.
.
.
از شب بدم میاد
آرامشو ازم میگیره