روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مره گے ۳۷۶

سالیان سال جستجو کردم 

هر دری را زدم

هر کوچه ای را 

هر بن بستی را 

نبود که نبود

نبودم که نبودم اما

بودی و بودی

تمام افتخار زندگانیه تهی ام 

نه به خودم 

به بودنت بود

تبری برداشتم 

ریشه ی گم شده را از پی زدم

با خاک و گل زدم که دیگر نروید 

خبر آمدنت که رسید 

شروع کردم به ساختن 

به کاشتن 

به مراقبت 

بذر را کاشتم 

آب دادم کود دادم 

باز آب باز کود 

ملتمس نگاهش می کردم 

رسیدی 

چشمانم ملتمس به چشمانت دوخته شد

وای که نمی دانستم خوابم 

و یا بیدار

ما ... مخصوصا من 

دیر زمانی بود که این لحظه را انتظار می کشیدم

در خواب می دیدم در رویا می دیدم 

همه جا جز واقعیت

در آغوشم جای گرفتی 

هر دو بغض آلود 

آشکهایمان را از یکدیگر پنهان می کردیم 

آرام در گوشت گفتم

بانویم شو

می خواهم بانویم شوی 

فقط تو 

تو شوی و نه دیگری

می خواهم من در زندگانی ات باشم و نه دیگری

این دلم و این تو

هدیه ای است ناقابل

می خواهی نگهش می داری

نمی خواهی هم ....

مال توست 

اختیارش هم با توست 

می شود بانوی قصه ها و رویاها و واقعیت هایم شوی

با صدایی بغض آلود و با اشک پذیرفتی ام 

روی زمین نبودم 

در آسمان ها هم نبودم 

تنها چیزی که به خاطر می آورم 

این بود که لحظه ای برای خدا دست تکان دادم

از او عبور کردم 

وای که شیرین و محال بود یک هفته 

باورم نمی گنجید که این شادی مال خود خود من است 

دیر زمانی بود که نخندیده بودم 

شادی نداشتم 

باورم نمی شد 

اما چون تو بودی باور می کردمش 

تا اینکه 

هفته که گذشت 

جمله ای تمام دنیایم را همچو همیشه ...

من که ویرانه بودم 

تو که خوب می دانستی 

مرا در این های و هو ها رها کردی و گفتی 

بدرود ٫ حدا نگهدار . برو

التماس ٫ خواهش ٫ اشک ٫ گدایی 

هیچ کدام ٫ اثر نکرد 

خراب تر ار قبل 

نابود تر از قبل

سنگ تر از قبل 

حیوان تر از قبل 

تو کردی ام ....

تنها کاری که هر روز بر می آید از دستان بی توانم

دعا برای شادی و خوشبختیه توست

نوشتن که فایده و چه سود 

دیگر نوشتن را هم کنار گذاشته ام

این به گمانم ٫ به گمان قوی 

آخری اش بود و هست 

نوشتمش تا اینکه هر روز بخوانمش 

بخوانمش

بخوانم خویشتنم را 

که چرا آن اندک انسانیتم را دور ریخته ام .....

-----------------------------------------------

پ ن : ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.