روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

دلگیر

امروز

عروسکی خریدم

نه باربی ٫

نه زیبا ٫

نه هیچ

لباس هایش ساده اند

به جای کفش پاشنه بلند

دمپایی به پا دارد

شلوارش معمولی است

تی شرت آستین کوتاه سفید بر تن دارد

ساده ی ساده

موهایش اما بلند است

همانطور که دوست دارم

بلند و مشکی

هم می تواند صافشان کند ٫ هم فر

در چشمانش دیدم 

یک رنگی را

دلم را به عروسکی بی جان می دهم

که اگر باور را در چشمانش نمی بینم

اما در حرفهایش ٫ مرا دروغگو نام نمی نهد

دستانش اگر گرم نیست

اما همیشگی است

جان اگر ندارد

اما جان می دهد به امیدم

اگر حرف نمی زند

اما حرفهای قصه وار نمی گوید

اگر نوازشم نمی کند

اما سر زنش هم نمی کند

اگر امید نمی دهد

اما نا امیدم هم نمی کند

اگر نمی خنداندم

اما گریانم هم نمی کند

اگر نوسان طپش هایم را تسلی نیست

اما درد را به طپش هایم اضافه نمی کند

خوبی اش این است

که مرا زیر سوال نمی برد

حرفهایم را دروغ نمی پندارد

که مرا هرزه نمی بیند

حیوانم نمی داند

تنهای تنها

هیچم می داند

خوبی اش این است

اگر هیچم

آن چیزها نیستم

که نیستم

نیستم

--------------------------------------------

پ ن : دلـــگـــیــــــــر ـــــم

نظرات 4 + ارسال نظر
بــاران یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 02:13 ب.ظ

مراقبت شدید !
این بهترین چیزی بود که تو این مدت شنیدم ... و قول میدم جدی بگیرمش !

behtarin karie ke mitoni bokoni

بــاران شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 10:10 ب.ظ

آره ...
من جزو اون دسته بدیخت هایی هستم که مُردگی میکنم فقط !
ای کاش آدرسم رو نمیذاشتم براتون ! اینجوری شناخت محدودتر بود ... اما اوکی-ه ! آدم گاهی فقط به غریبه ها ... زیادی غریبه ها میتونه یه چیزایی رو بگه یا اعتراف بکنه ! نه واسه اینکه کسی نیاز به این حرفا داره ... برای اینکه خودش نیاز داره سبک بشه ! یه جا داد بزنه بگه من بَدم ... خیلی بَدم !!
... یه بار یکی از دوستام داشت حرف خودکشی میزد ... بُریده بود و خیلی جدی به خودکشی فکر میکرد ... من چون دوستش داشتن داد زدم و گفتم ببین ! تا زنده ای زندگی کن ! خواهش میکنم ...! میخوام بگم وقتی زندگی کردن یه دوست معمولی انقدر برات اهمیت داره قاعدتا مال خودت باید بیشتر اهمیت داشته باشه ! مال ِ اینه که ما همه چیز رو میدونیم اما مجری های خوبی برای زندگیمون نیستیم !
من جدا میدونم خیلی فجیع و غیر قابل فهم دارم حرف میزنم ... جدا هم اینجوریه برام که اینجا دارم با خودم حرف میزنم ... و خب شما لطف میکنید و گوش میدید !
راجع به جواب کامنت که گفتید مشکل شما اینا نیست ... من میدونم که اینا نیست ... نمیتونه هم باشه چون من هیچی از شما و زندگیتون نمی دونم و خب قرار نیست اینجا چیزی بگم که دقیقا راجع به شما صدق کنه !
یه چیزی هم میخواستم بگم ... اینکه ما دور خودمون دیوار میسازیم ... می سازیم ... توش زندگی میکنیم و راحتیم ! اما گاهی پشت دیوار دوست داشتنی مون خفه می شیم ! من همیشه طرفدار دیوارم ... اصلا دیوار داشتن رو یه طور تندیس گونه ای می پرستم ... اما گاهی با همه ی لذتش دلت میخواد پرت شی بیرون! میدونی خطر داره اما بازم میل به شکستن این دیواره داری ...
و نهایتا من میدونم یه مشت مزخرف گفتم که به درد هیشکی جز خودم نمیخوره ! اما خواستم بگم اینجا جای خوبیه ! نوشته هاش واقعی و خوبن و واقعا اینطوریه برام که دارم با نوشته ها صحبت میکنم !
و نهایتا تر که دلم برای خودم میسوزه وقتی برای رفع نیاز سخیفم به حرف زدن متوسل به راه های ترحم برانگیزی مثل صحبت کردن با یه بلاگ ناشناس میشم !
و نهایتا تر تر من آدم های خیلی خوبی توی زندگیم دارم که حاضرن بهم گوش بدن! اما چون میشناسم و میدونم دنیاها فاصله بین نگاهامون هست ترجیح میدم به لبخندای دم دستی اکتفا کنم ! و اینکه فعلا راحتم اینجا مال اینه که هنوز مثل بقیه به یقین نرسیدم که حرفام براتون قابل لمس نیست ! و خب آدم با غریبه ها راحت تره !
+ جدا ببخشید واسه طولانی شدنش ! میتونید دقیق نخونیدش و همینطور از روش رد شید ! ناراحت نمی شم ! :-)

khat be khattesho chand bar daghigh khondam
baraye khat be khate harfat javab daram ama
moraghebate shadid kon az khodet
va vaghean say kon vase khodet zendegi koni che ba divar che bi divar

بــاران جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://yagmurr.blogfa.com

من دقیقا مشکلم اینه که هیچ کس منُ کثافت نمی بینه ...
ما از مواجه شدن با خودمونه که می ترسیم ... از اینکه تو چشم دیگران بد جلوه کنیم می ترسیم / و همه ی تلاشمونُ میکنیم که خلافش رو ثابت کنیم ...
می خواستم راجع به درباره ی من-ت کامنت بذارم ... میخواستم بگم بنظرم شبیه شخصیت قصه های کامو هستی، رهایی از خستگی و دل شکستگی های آزاردهنده ... نه که کاملا مثل اون ها باشی اما شبیهشون بودی !
اما یهو آدمی تو زندگیت پیدا میشه که نظرش راجع بهت انقدر برایت اهمیت داره که ترجیح میدی عروسک داشته باشی تا نادرست قضاوتت نکنه !
اینکه ما بخوایم مارو خوب ببینند با بد فرقی با هم ندارند ... مهم اینه که ما به نگاه بقیه راجع به خودمون اهمیت میدیم ... و دائم دچار حالت های نوسانی می شیم ...
مثلا من میدونم که به شدت آدم عقده ای هستم ... یعنی من دومین آدم عقده ای زندگیم هستم! برای همین اگر کسی اینُ متوجه بشه یا بگه ناراحت میشم ... و شاید همه تلاشمو بکنم که خلافش رو ثابت کنم ...
ما از آنالیز شدن/ شناخته شدن می ترسیم ! من همیشه از اینکه تو همچین پوزیشنی قرار بگیرم فرار میکنم !
نمیدونم چرا اینارو گفتم ... اما فکر میکنم مهمترین علتش اینه که باید کسی بود که منُ نمی شناخت ! شاید بازم برای اینکه من هراس دارم از قضاوت ! از فهمیده شدن ! از درست فهمیده شدن !

faghat mitonam begam khyli khoshhal shodam azin harfa
shayad behtarin chizi bood ke bayad mishnidam
ama midoni chie ?? moshkel man ye seri azina nist
ma mikhaym dorost ghezavat shim , faghat dorost
hamin
va ama nazare kollim
adam ya bayad zende basheo zendegi kone
ya inke betarse , va vaghti mitarse bayad bemire

شیوا پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 02:36 ق.ظ http://just-kiss.blogsky.com

فوق العاده عالی بود
تو این متن هایی که خوندم این از همه بیشتر به دلم نشست
دوسش دارم
میشه از این عروسکا برای منم بخری

روی چشمم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.