روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

جایی در ناکجا

دلخوش به همان آسایشی که نداشتم بودم
روزها را یکی پس از دیگری هاج و واج و مبهوت طی می کردم
قانع بودم به نبودن دلبستگی ها و دوست داشتن ها
با خودم می گفتم تنهایی چه ایرادی دارد
درست است بد است سخت است اما خوب است
نبودن کسی یک درد است و بودن کسی هزار درد
می خواهم چه کنم خوم برای خودم زندگی می کنم
ایرادی دارد ؟ نمی شود؟؟؟؟ چرا نشود
زمانهایی هست که می خواهی با کسی حرف بزنی
نه از جنس خودت بلکه از جنسی متفاوت از تو
حرفهایی که کسی باید بشنود اما نه هر کسی
حرفهایی که باید گفته شود
انوقت است که هر چه می گردی کسی را نمی یابی
تمامی این افکار روز و شبم را فرا گرفته بود
ناگهان میان همه ی سر و صدا های پیدایت شد
خوب حق داشتی من هم بودم اگر این همه سر و صدا می شنیدم می آمدم
اما نمی دانم چه شد
هر چه که بود خوب نبود اما بدتر از الان هم نبود
آمدی آن هم چه آمدنی
گاهی آرزو می کنم کاش نمی آمدی
از روزی که آمدی سر در گم و گیجم
نه روی زمینم نه در آسمانها
کجای هستم نمی دانم
فقط می دانم جایی در ناکجا های ذهنت گیر کرده ام
روزی که آمدی هوا ابری بود اما چشمانم آفتابی بودند
روزی که رفتی هوا آفتابی بود اما چشمانم بارانی
یهو آمدی یهو رفتی
من ماندم و سردرگمی
راستش را بخواهی منی هم نمانده
هر چه کردم منم را ببری نشد که نشد
اما نمی دانم پس از رفتنت منم چه شد
کجا هستم و چه می کنم نمی دانم
آگهی داده ام به روزنامه ها
گمشده گمشده
منی گم شده که بعد از رفتنش دیگر پیدایش نمی کنم
از یابنده تقاضا می شود آن را به آدرس من نیاورد
به آدرس او ببرید و بعد از تحویل برای گرفتن مژدگانی نزد من بیاید
مژدگانی هم هر چه خواست بی منت قبول
فکر که می کنم می بینم چقدر خوب است کسی قبل از من منم را پیدا کند
فرقش اینست که اگر کسی دیگر پیدایش کند برای گرفتن مژدکانی هم که شده
منم را به تو می رساند
کاش می دانستی گیر افتادن جایی میان هیچ جا چقدر سخت و دشوار است
نه می دانم می خواهی ام نه می دانم که نمی خواهی ام
--------------------------------------------------------------------------------

پ ن : ندارد ٫ ندارم

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 06:41 ب.ظ

4
روزی که آمدی هوا ابری بود اما چشمانم آفتابی بودند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.