ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
باید وضو بگیرم
می خواهم نماز باران بخوانم
زمین بدجور گرمش شده
تشنه است
درونش دارد می ترکد
منفجر می شود
حالش حالی عجیب است
حاله حالی به حالی ای دارد
عجیب می نویسم
غریبم امشب با درونم
کسی اینجا نیست ؟
بهانه می خواهم
برای خودم نه
برای آسمان
او هم برای خودش نمی خواهد
برای باران می خواهد
باران برای آمدن بهانه می خواهد
بهانه می خرم
کسی نمی فروشد
یا سراغ ندارد کسی بفروشد
جایی بفروشد
آی آدم های دنیای مجازی ام
یکی فریادم را بشنود
عجیب امشب غریبم با خودم
------------------------------------
پ ن : چشمانم ٫ گلویم ٫ انفجار
من چرا هی دارم جو میدم ؟! ترسم اگه نداشته باشی من القا میکنم بهت !
مرسی که جواب میدی، حتی با سه نقطه !
حکایت ترس و جو و القا نیست
حکایت بارونه ... حالم ٫ حال من نه
حال دلم
سه نقطه هام قدیمی ـن
دست نوشته دارم راجبش
مراقبت توام با مواظبت یادت نره
ربطی نداره اما فکر کردم باید از اون حس های ترسناک باشه ! غریبگی با خود ...
می شنویمتان !
...