ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
این روزها تولد دوباره
از واجبات دینیه زندگی ام است
آنقدر شاکی ام از خودم
که نوبت به کسی نمی رسد
چیزی برای کسی نمی ماند
همه چیزها را می دانم
غریبه که نیستید
عاصی ام
شاکی ام
خسته ام کرده
امانم را بریده
این منه مریضه من
باید بمیرد
دوباره متولد شود
راهی اش کنم پیش دبستانی
بعد دبستان و الی اخر
که دوباره بیاموزد
شور و شوق راه مدرسه
خنده های کودکانه را
طپشهای قبل دیدار را
ارامش بعد از دیدار را
دلشوره ی ندیدن را
انتظار دیدن را
بغض نشنیدن صدایش را
شوق شنیدن صدایش را
انتظار دستانش
التهاب چشمانم
همه و همه را از نو
و مادر بودن کار من نیست دِلَکَم
پس تو همچنان
عاصی ام کن
شاکی ام کن
خسته ام کن
امانم را ببُر
------------------------------------------------
پ ن : توبه کنم که بشکنم به هر نفس
لذت توبه کردن هم توبه شکستن است و بس