روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

نسبت




آن طور که من می پندارم ٫

گویا نسبت من و تو بر می گردد

به دوران ماقبل تاریخ جنگ های صلیبی ٫

و شاید هم دور تر و شاید هم نزدیک تر ٫

اهمیتش در این است که زمانش

به ماقبل زمان من و تو باز می گردد .

شاید آن زمان کودکی ٫ از همان کودک های اولیه ٫

مشتش را می فشرد در حالی که چند دانه ای سنگ ٫

متفاوت از باقیه سنگ های رودخانه ی نزدیک خانه شان جمع کرده بود .

تنها دلیل این کارش هم داستان قدیمیه پدر بزرگ بود که گفته بود :

( اگر سنگ هایی متفاوت پیدا کنی و مدتی در دستانت ٫

" با عرق حاصل از استرس دیدن و ترس ندیدن کسی که متفاوت است ٫

و تو را و حال ترا و تمام ترا متفاوت از بقیه می شناسد ٫ و می بیند " ٫

بزرگشان کنی و جانشان دهی ٫ خود او به سراغت می آید و دستانت را می گیرد ٫

مشتت را می گشاید و سنگ ها را می گیرد و همراهش دلت را .

و مزد صبر دلت و چشمانت دلی است که تا ابد برای تو می تپد .)

آری ٫ به گمانم نسبت ما به او باز گردد ...

اما نمی دانم آن کودک به آخر  داستان پدر بزرگش رسید یا نه ...

و من چه می شوم و سنگهای فشرده در مشتم

اما می دانی ؟ گرچه عمر نسبت ما کوتاه است اما قدمتش بس تاریخی است

این روزها می خواهم به هر چه در قید و بندت گرفتار می کند رهایت کنم

شاید این نسبت ها ٫ داستانها ٫ سنگها ٫ مشتها ٫ دستها و ... دلها 

و در حالی در تلاشم که خویش گرفتار تر از هر گرفتاری غرق در این نسبتهایم

-------------------------------------------------------

پ ن : نمی دونم ... اومد ... دست من نبود ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.