ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آن طور که من می پندارم ٫
گویا نسبت من و تو بر می گردد
به دوران ماقبل تاریخ جنگ های صلیبی ٫
و شاید هم دور تر و شاید هم نزدیک تر ٫
اهمیتش در این است که زمانش
به ماقبل زمان من و تو باز می گردد .
شاید آن زمان کودکی ٫ از همان کودک های اولیه ٫
مشتش را می فشرد در حالی که چند دانه ای سنگ ٫
متفاوت از باقیه سنگ های رودخانه ی نزدیک خانه شان جمع کرده بود .
تنها دلیل این کارش هم داستان قدیمیه پدر بزرگ بود که گفته بود :
( اگر سنگ هایی متفاوت پیدا کنی و مدتی در دستانت ٫
" با عرق حاصل از استرس دیدن و ترس ندیدن کسی که متفاوت است ٫
و تو را و حال ترا و تمام ترا متفاوت از بقیه می شناسد ٫ و می بیند " ٫
بزرگشان کنی و جانشان دهی ٫ خود او به سراغت می آید و دستانت را می گیرد ٫
مشتت را می گشاید و سنگ ها را می گیرد و همراهش دلت را .
و مزد صبر دلت و چشمانت دلی است که تا ابد برای تو می تپد .)
آری ٫ به گمانم نسبت ما به او باز گردد ...
اما نمی دانم آن کودک به آخر داستان پدر بزرگش رسید یا نه ...
و من چه می شوم و سنگهای فشرده در مشتم
اما می دانی ؟ گرچه عمر نسبت ما کوتاه است اما قدمتش بس تاریخی است
این روزها می خواهم به هر چه در قید و بندت گرفتار می کند رهایت کنم
شاید این نسبت ها ٫ داستانها ٫ سنگها ٫ مشتها ٫ دستها و ... دلها
و در حالی در تلاشم که خویش گرفتار تر از هر گرفتاری غرق در این نسبتهایم
-------------------------------------------------------
پ ن : نمی دونم ... اومد ... دست من نبود ...