ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
می بینی
به همان تنهایی روز اولیم
تنها چیزی که کم است
آغوش است
روز اولی که تنها بودیم
مادر
سخت
پر مهر
پر عشق
در آغوشمان گرفته بود
هه
می بینی
حالا تنها منی مانده
و پوزخندی به حال و روزمان
لحظه به لحظه
ناگهان
بی اراده
به حال و روزمان
پوزخند می زنیم
دیگر
نه آهی
نه افسوسی
نه حسرتی
نه هیچی
هیچ چیز دیگری نمانده
تنها پوزخند مانده
خدا می داند
چه زمان این را هم
دیگر نداریم
---------------------
پ ن : خدا می داند
هنوز آغوش هست
مادر چه باشد و چه نباشد هرگز آغوشش را سخت و پرمهر و پر عشق از تو نگرفته است
و این ناامیدی است که گاهی این پوزخند را بر لبت می نشاند
امید که باشد به آغوش مادر پناه می بری و تمام دلتنگی هایت را جا می گذاری در دامان پرمهرش و آنوقت اگر هم چیزی برایت نمانده باشد یک لبخند می شود تمام دارایی تو
و خدا می داند که هیچ حادثه ای این لبخند را از تو نخواهد گرفت باور کن
bavar mikonam
قشنگ رونوشت کردی
اگه دوس داشتی ب منم سر بزن