ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
حیران در دنیایی که مرا طلب می کند
و بحران در دل که تو را طلب می کنم
اینگونه ٬ که ٬ به چه می رسد !
به چه باید برسد ؟
نه دنیا و دلش٬
نه من و دلم.
هیچه هیچ.
چه روزگاری شده!
رابطه ی دنیا و من٬
اول و آخرش به تو ختم می شود!
سبب حیرانی دنیا٬
و سبب بحران دلم٬
سبب و مسبب!
ابتدا و انتها تویی!!
یا دنیا را از حیرانی رها ساز٬
یا مرا از بحران دلم!
نمی دانی!
نمی دانی که دل کندن از تو٬
از جان کندن هم سخت تر است.
روزی هزاران بار جان را می کَنَم٬
که بشود ٬ که دل بکنم ٬ اما!!
هزاران بار جان را ٬ می کَنَم!!!
اما ٬ دل ... نمی شود...
کاش می شد انتهای نامت نقطه ای بگذارم٬
که تمام شوی ! که تمام شود...
کاش به آسانی همین گفتن بود...
-----------------------------------------
پ ن : نامربوطی ای که نیمه کاره ماند...
...