روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۲۷




گرچه سکوت کرده ام اما آن که بایستی فریاد درونم را بشنود ٫ می شنود

----------------------------------------------------------------------------------

پ ن : ... و تو می شنوی

مرهّ گی ۱۲۶




اگر می شود

مرا به حال و هوای خودم رها کنید

نه به حال و هوای خودتان

این روزها بیش از هر چیز دیگری

حال خودم را می خواهم

و نه غیر ...

--------------------------------------

پ ن : خفگی ...

درگیر




گـــــیــــــرم

گــــــیــــــــر

گیره ٫ چیزی

گیره ٫ گیری

که نمی دانم

گیرش کجاست

گیرش چیست

گـــــیــــــرم

گــــــیــــــــر

قانون طبیعت می گوید

باید دگرگون باشم

شاد ٫ خوشحال ٫ بی تاب ٫ بی قرار

اما تا بوده همین بوده

یکی از گیرها ٫

همین بی قانونی ها بوده

گیرم ٫ گیر کرده ام در این گیر

در  ٫ گیر  ٫ هستم که درگیرم

درگیره ٫ گیری ٫ که ...

گــــــــیـــــــــرم...

مرهّ گی ۱۲۵




اتفاقاتی که مرا به چالش می کشد

و دستانم کوتاه می شود

برای بیرون کشیدن من ام

از این چالش ها

------------------------------------------

پ ن : ...

لحظه های نامربوط ۲




دیر زمانی است

که دیگر

دلم دست من نیست

یا دست خودش است

یا دست دیگری

که به اول اش مطمئن ترم

برای خودش می گیرد

برای خودش می خندد

برای خودش هر کاری که بخواهد می کند

اما ...

تنهای تنهای

تنها کاری که می توانم انجام دهم

این است که نگذارم که بخواهد

کاش می شد چیزهایی را فیلتر کنم

برای چشمم ٫

که نبیند

برای دلم ٫

که نخواهد

بعد من نخواهم و

دلم هم دلش بگیرد

برای گلویم ٫

که بغض نکند

تا آنجایی که یادم می آید

بیشتره بیشتره این مره گی هایم

یا اشک آلودند یا بغض آلود

" هر کجا روی وصله ی منی "

می گیرد خوب ٫ دست من نیست

تنها کاری که عرضه ی آنرا دارم

آن هم گاهی ٫ نه همیشه

خوردن اشک هایم یا بغض هایم است

" گذشتم از او به خیره سری

" گرفته رهه ٫ مه دگری"

کنون چه کنم با جفای دلم

کنون چه کنم با خطای دلم "

دارد تک تک سلولهایم را می خورد

بی دلیل ٫ شاید هم با دلیل

نمی دانم ٫ شاید هم می دانم

و نمی خواهم که بدانم و

به نفهمی می زنم خودم را

باز هم نامربوط هایم شروع شد

وقت هایی است

که مهیب می گیرد

عجیب می فشارد

دلم

گلویم

آن وقت دیگر دست من نیست

" ولی زمن دل چو بر کنی ... "

گهگاهی حسرت می خورم

خودم را سرزش می کنم

واقعا دلیل این

دلتنگی ها ی بی دلیل

بغض های بی دلیل

گهگاهی اشک های بی دلیل

و همه و همه این های بی دلیل

چیست ؟؟؟؟

زمان زیادی است

که در زندگی ام

امیدم خودم هستم

که اگر نا امید شدم

بدان معنی است که مرده ام

نه برای خودم ٫ شاید

از ترس مردن امید دارم ٫ شاید

وقتهایی است که نامربوط هایم

خسته ام می کند

اما باز هم می نویسم

می نویسم

...

...

...

-----------------------------------------

پ ن : یهو یه بارونی شروع شد بیا و ببین ...