روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

لحظه های نامربوط ۱

مرا آنگونه که می بینی مپندار

من شکستنی تر از آنم که می نمایم

با چیزهایی بزرگ

شادی به سختی درونم راه پیدا می کند

و چیزهای کوچک

اندوهم را وسیع و شبهایم را بارانی می کند

دلم راحت تنگ چیزهایی می شود

که دیگران به آن ها می خندند

و اصلا برایم مهم نیست واکنش هاشان

مرا آنگونه که می بینی مپندار

اما همانگونه که می بینی باورم کن

ساده ام ٫ زندگی ام در لحظه است

اگر می گریم واقعی می گریم

و اگر می خندم ٫

هیچ تضمینی برای واقعیتش نیست

حرفی نمی زنم که گناه نباشد

و سکوتم اجباری است

اجبار خودم برای خودم

خیلی وقتها

مثل امشب

ناهمانگ و نامربوط می نویسم

از شاخه ای به شاخه ی دیگر

حتی مانند دیوانگان هم نیست حرفهایم

که اگر باشد پر از فهم و ادراک است

و من همیشه در حسرت دیوانگی بوده ام و هستم

و در عین حال به اینچنین بودنم راضی بوده ام و شاکر

و سعی بر این داشته ام که زمان به دنبالم دوان باشد

و نه من به دنبال زمان دوان دوان

و خدایم همیشه شانه به شانه ام در کنارم است

که در اندیشه ی مادرم ٫ این کفر است و من کافر

و دلیل کفرم تنها خدایم است

که در آسمان نیست و در کنارم است

و خدایم خدای او و پدر نیست

و تنها خدای من است

و تنها بنده اش منم

مرا نه اینگونه و نه آنگونه

هیچ گونه مپندار

مرا هیچ پندار

هیچ

و که راحت و آسوده خیالم در هیچی

و از درون می بینم دنیایی پر از پوچی

که من تک به تک پازل زندگی ام را می چینم

تا کامل شود ٫ و همانی که می خواهم

و هیچ تضمینی برای هیچ چیزی ندارم

تنها تضمینم خودم هستم

برای هر آنچه که هست و می خواهد باشد

-------------------------------------------------------------------------------

پ ن : پی نوشت قبل پاک شد ... دلیل : باران ٫ ممنونم باران .

باران : نه به خاطر اینکه عاشقش بشی ٫ نه . از بیرون خوندم دیدم حق با توئه.

مرهّ گی ۱۱۷

و من ندانسته وارد برکه آبی شدم

که به نیمه ی راه نرسیده دانستم

که این برکه باتلاقی است سرد

سرد است و ...

تلخ ترین قسمت ماجرا همینجاست

که من از سرما تنفر دارم

و این سرما در تمامی فصول

در تمامی ماهها و روزها

دستانم را فرا گرفته و ...

و من عاشق لباسهای تابستانی ام هستم

------------------------------------------------

پ ن : عجیب گنگ ... کاش تنها دستانم بود

یادآوری ۴

جدی جدی من آدم مدعی زیاد توی زندگیم دیدم

شاید یه وقتایی منم اینجوری ام

اما به خداییه خدا به یاد ندارم

اخ من اصن از وختی دیدم یه جوری ام

اینجوری ام ٫ اونجوری ام

می میرم ٫ متولد می شوم

پریودم عقب جلو می شه

زندگیم روال طبیعیش رو از دست داده ؛؛؛

خوب نگو بابا ٫ کسی که چیزی نمی گه

حرفی زده نشد چیزی نشد اینجور اونجور می گی آخه

بعدش پیش خودت می گی شاید یه ذره یه جاهایی داره راس می گه

یهو یه جایی یه وقتی دلت می گیره می خوای دو کلام حرف بزنی

فقط با یه دوست هـــــــــا ٫ نه بیشتر

آقا هر چی می گردی هیچ کی نیس

به خدا نیست ٫ بقیش رو هم نمی گم بی خیال

--------------------------------------------------------------------

پ ن : یه مسیج خوندم قاطی کردم

وگرنه می دونین من همچین آدمی نیستم اینجوری بنویسم

مرهّ گی ۱۱۶

درگیریم خیلی زیاد شده وگرنه من بی اینجا می میرم تنها جاییه که مطمئنم مال خودم و کسی نمی تونه بیاد وقتایی که میخوام خودم باشم و خودم و هیچ کسی دیگه ...

خسته ام ٫ امشب می خوام به خودم حال بدم استراحت کنم ...

راستی ٫ موقع سال تحویل من در حال گرفتن اقامت موقتم بودم آخ تا ۶ بعد از ظهر داشتم سگ دو می زدم ٫ آی آی آی ... اما آخرش عیدیم رو از خدا گرفتم ...

--------------------------------------------

پ ن : فقط واسه خالی نبودن عریضه