روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

چالش دلتنگی




امروز معلق شده ام

در هوای کیهان

کلهر مرا با تنها نخواهم ماند معلق کرده

شاید به پرواز

شاید به آواز

شاید به هر آنچه که سنگینم می کند

کشانده

شاید هم به چالش

امروز

هر لحظه

بیتشر از هر زمانی دیگر

می خواهم

ببینم

در کنارم

ترا

در دستانم دستانت را

امروز

بعد از مدتها

طعم سنگین دلتنگی را

در میان بغض های کوچک و بزرگی

که گاه و بی گاه به سراغم می آیند 

حس می کنم

هیچ سعی ای هم در برطرف کردنش نمی کنم

دیر زمانی بود

این حس را

فراموش کرده بودم

امروز

آخ امان از امروز

گیرم

گیر کرده ام

در چالش

در ... نمی دانم

کاش ....

حاضرم کاشهایم چندین برابر شوند

اما ... این کاش ٫ که امروز در دلم روییده

همین الان

برای لحظه ای کوتاه

دستانت

در دستانم

خدای من مهربان تر از آنی است که می دانم ...

خدای من تنهای تنها خدای من است و من تنها بنده اش

------------------

پ ن : دلتنگم

وقتهایی هست




وقتهایی هست

که وقتی می آید به سراغم

دوست دارم باشد کسی

که در هر نفسم

بودنش را

دوست داشتنش را

داشتنش را

تلفظ کنم

صحیح

غلیظ

و با تمام وجود

وقتهایی هست

که وقتی می آید به سراغم

سراغی از من نیست

و من سراسر در جستجو هستم

او را در خودم

خودم را در او

و ما را در ناکجایی گم شده در آبادی ها

وقتهایی هست

که وقتی می آید به سراغم

سراسر نامربوط می شوم

خودم

نوشته هایم

افکارم

عاشقانه هایم

هوسهایم

همه و همه

وقتهایی هم هست

که من می روم به سراغش

و آن وقتها می فهمم

هم زود دیر می شود

هم دیر زود می شود

زود دیر شد برای خواستن

دیر زود شد برای نبودن

----------------------------------

پ ن : ...


یادآوری ۵




آنا گفت : عکست انگار می خواد آدمو دنبال کنه ٫ به قتل برسونه .

با ایده و نظرش موافقم ٫ خودمم قبول دارم

این یکی دیگه از خصوصیات من هستش که یه دوست به روم آورد

در کل حواستون باشه ٫ من یه همچین آدمی هم هستم ...

----------------------------------------------------------------------

پ ن : برای خالی نبودن عریضه ... حرف دارم ٫ جان ندارم ...


مرهّ گی ۱۲۹




من تنهایی به دنبال تو گشتم و پیدایت کردم

حال بیا با هم به دنبال من بگردیم...

-----------------------------------------

پ ن : شاید دو دست صدایش بیشتر باشد

مرهّ گی ۱۲۸




نیامده آواز رفتن می خواندم ٫ دریغ از اینکه نمی دانستم گیره واگیر دارند دیوانگی هایت

رفتم ٫ یک بار ٫ دوبار ٫ رفتی ٫ یک بار ٫ دوبار ...

اما نشد که نشد رفتنمان رفتنی باشد و پابرجا

با هر نفس ٫ نفسم به بند کشیده می شد و قلبم به نوسان

ضربانش کم می شد تا نهایت قطع شدن

و یا اینکه تند می شد تا نهایت وجودم به لرزه می افتاد 

فاصله ها روز به روز و دوره به دوره بیشتر

دلتنگی های هم هماهنگ

بیشتر و بیشتر

و من بی ربط نوشتن هایم به اوج رسید و می رسد

همچنان در حال سعود ام

در بی ربط هایم و لحظه های نامربوطم

و هر روز که می گذرد بی ربط هایم در لحظه های نامربوط

به تو مربوط تر می شوند ٫ مرتبط می شوند

و من در عجب مانده ام از حال و هوای فکرم

که عجیب فکرم در سکوت و سکون به سر می برد

در خلا به سر می برد و مرا به خلا می برد

و دیگر بر نمی گرداند ...

و ناگهان میان نوشته هایم

مانند همین لحظه متوقف می شود

لحظه های نامربوطم

و دست می کشم

از نوشتن

از جستجو

از رهایی از خلا

از هر آنچه که به تو مربوط نباشد ...

---------------------------------------------------

پ ن : زوالی که رو به نیستی است ...