روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۶۳



حرف که میزنـــــــــی،
میــــــ خواهــــــــــــــم
ولــــــی انـــــگـــــــــار
نمیشود چیزی بگویــم
تـــــنــــــــــهای تنـهای
سکــــــوت میکنم ولی
ایـــــن حــــرف ها کــه
در دل نـــگه مــی دارم
یـــــــــــــــــــــــــک روز
یــــــــــــکــــــــــــــــجا
مـرا به کشتن میدهند
--------------------
پ ن : ................

مرهّ گی ۱۶۲



دوست دارم اندکی تغییر کنم

چه می شود مگر

مگر نه اینکه هر از چند گاهی

مدل موهایم را تغییر می دهم

مدل لباس پوشیدنم را

مدل ... چه می دانم

چه می شود مگر

اندگی زندکی ام تغییر کند

تغییر دهم

چیزهایی که نبوده را اجباری هم که شده اضافه کنم

مثلا خواستن را

مثلا دوست داشتن را

مثلا دوست داشته شدن را

مثلا خواسته شدن را

دل تنگ شدن را

اینها را

که دیر زمانی است

آنقدر که نبوده از یاد برده ام

یادم نمی آید

که طعم و مزه شان چگونه اند

نه اینکه نبوده ٫ بوده ٫ شکایتی نیست

نخواستم که بیاید ٫ بماند

خودم

من

-------------------------------------

پ ن : تنها برای گفتن ...

مرهّ گی ۱۶۱



این روزها تنها

بدنبال گوشه ای می گردم

که مزاحم خودم نشوم

گوشه ای که کاری به کار خودم نداشته باشم

گوشه ای که در حال و هوای خودم باشم

گوشه ای که دستم به خودم نرسد

گوشه ای که دست از سر خودم بردارم

کمی تنها ٫

بی خودم باشم

تنهای تنها ...

همین ...

------------------------------------------

پ ن : ...


مرهّ گی ۱۶۰



این روزها نه اینکه حرف ندارم ٫ نه

دارم ... خوب هم دارم ٫ زیاد هم دارم

اما ... ترس دارم ٫ زیاد

فکرهایی به سرم خطور می کند

کارهایی ٫ تصمیم به گرفتنشان می گیرم

حرکتهایی را برنامه ریزی می کنم

که چار ستون بدنم را به لرزه می اندازد

من نمی دانم فقط ٫ چرا

گویا کمر بسته به قتل

آرزوهایم

خواسته هایم

رویاهایم

و از همه مهمتر خودم

این روزها از خویشتنم عجیب می ترسم

اگر می شود کسی مرا لو دهد

بیایند ٫ بگیرندم ٫ ببرندم

محاکمه ام کنند

می ترسم ٫ می ترسم اندکی بعد تر

که خیلی دور نیست

بلکه خیلی هم نزدیک است

کارهایی کنم

تصمیم هایی بگیرم

حرکت هایی سر زند از من

که تمام تمامم را نیست کند

باور کنید همه چیز خیلی خوب است

غیر طبیعی هم خوب است

کارها خوب پیش می رود

عجیب خوب

خدایم را شکر

اما مرا مهار لازم است

افسار گریخته چیزی در من

که نمی شناسمش

که نمی یابمش

که نمی بینمش

که زورم نمی رسد به هیچ چیزش

که می ترساندم هر لحظه و هر نفس

این روزها ٫ با تمام خوبی هایش

دلم می خواهد برگردم

زندگی آنجایم را می خواهم دوباره

هوای آنجا را می خواهم دوباره

می خواهم باز گردم دوباره اما

اما افسوس ٫

نه جایی مانده 

نه چیزی مانده

نه هیچ

برای بازگشت

خدایم ... حال این روزهایم چاره می خواهد

چاره ی همیشگی بیچاره گی هایم

چاره ای رسان ٫ چاره ای ...

--------------------------------------------

پ ن : متفاوت تر از تمام متفاوتی هایم هستم

مرهّ گی ۱۵۹



گهگاهی ٫ که تعدادشان کم هم نیست

افکارم ٫ به پیروی و تایید خواسته ی قلبم

به سمتی می روند که نه من

و نه هیچه من نمی تواند مانع شود

تنها پشت به پشت قلبم حرکت می کند

نه دیگر چیزی می شنود

نه دیگر چیزی می فهمد

تنها چیزی که می داند این است

که باید برآورده شود خواسته ی قلبم

و من چاره ای باقی نمی ماندم

جز تسلیم ... و انجام آنچه این دو می خواهند

که این دو تمام دارایی امروزه روزگارمند

و حرکتی می کنم که شاید از نگاه منطق

کاری عبس ٫ اشتباه و جبران و تاوانش سنگین

کم پیش می آید من نقش پدر برایشان بازی کنم

بیشتر آنهایند که مرا همچو فزرندشان

به هر سو ٫ به هر کار ٫ به هر چه که صلاح می دانند

می برند ٫ سوق می دهند و می آموزندم

نمی دانم راه رسم دنیایم چطور چگونه است ...

---------------------------------------------------------

پ ن : طبیعتا من هم به کسی نیاز دارم اما دریغ کردم از خودم