روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۵۳



من که جان رفتن نداشتم

من که وجود من شدن نداشتم

من که هر چه میل به خواستنم بود

برای ما بود

من که ...

اصلا من نبود ...

هر چه بود ما بود

تو بودی و ما

گفته بودم که من دیر زمانی است

که دیگر نیست

که گم شده

که اگر هم تو آمدی پیدا شد

من نبود ٫ ما شد ... ما بود

مرا که نمی آزاری ....

جانت را نیازار

من تنها برای تو جانم ٫ جان به لب شد

جانم به ستوه آمد از این همه خواستن ها

تنها برای تو و ما ...

درب را که گشودی

راه رفتن نشانم دادی

چشمانت نمی خواستند

دستان دلم را ببینند که چگونه

گریبان درب را گرفته بودند

و ملتمس نگاه می کردند

که اگر چشمانت می دید دلم را

و حال دلم را ...

نیازی به گفتن هم نبود ...

که من ذاتا زبانم لال است

حرفهایم را

اگر خواندنی باشد ٫

از زبانم و چشمانم باید

بانو ...

با آزار خودت مرا نیازار ...

بانو ...

حال این روزهای " من شده " ی من 

هزاران هزار بدتر از

آخرین روزهای " ما بودن " ام است

بانو ...

تو را به صداقت اشگ های عاشورایی ام

مرا با آزردن خودت میازار ...

----------------------------------------------

پ ن : عاشقانه هایی در خیال می پرورانم که ...

مرهّ گی ۱۵۲



کسی نباید سرزنش شود

کسی مقصر نیست

کسی گناهی ندارد

کسی نیست اصلا...

اگر مقصری هم هست منم

که تنها من هستم و من

تقصیر کسی نیست

اگر بیهوده انتظار می کشم ٫

که می کشیدم

و این بیهودگی شاید

از دید غیر من باشد

که از من نیست

من این بیهوده انتظار کشیدن ها را

دوست دارم

ذخیره ی شان می کنم

برای روز مبادا

که دیگر امین شدم

به بیهودگی انتظارم

که خرسند شوم

از بیهوده زندگی نکردنم

که اگر انتظاری بیهوده بوده ٫

تلاشی برای دلم بوده

که اگر من خرسند نمی شوم ٫

دلم گرم شود به من

کسی گناهی ندارد

که من چه کسی را

چگونه دوست دارم

چگونه دوست داشتم

و او مرا چگونه دوست دارد

و آیا اصلا دارد ٫

یا که ندارد

اگر گناهی هم هست

گنه کار منم

که باز هم

تنها من هستم و من

گناه کسی نیست

که شب ها در خواب

و روزها در یاد

رهایش نمی کنم

که نمی توانم رهایش کنم

که رهایم نمی کند

گناه کسی نیست

که اسارت از علایق زندگی ام شده

که اسیر می کنم خودم را

برای خاطراتی که دیگر در یاد نیست

کسی را توبیخ نمی کنم

انتظاری ندارم

منتظری هم ... دیگر ندارم

اما ...

اما می شود تنها

تکلیف یک چیز مشخص شود

من مهم خودمم .

مهم نیست مهم که باشم

اما اگر می شود

تکلیف این خاطرات را روشن کنید

دیر زمانی است

در صف ایستاده اند

تا کسی که باید بیاید ٫

بیاید و مرورشان کند

--------------------------------------

پ ن : بیهودگی های فرسوده

فال قهوه



فال گرفت

برای ما

که ثابت کند

که نه منی بی او

و نه اویی بی من

نه دوام

و نه واقعیت

هیچ ندارد

که هر چه معنا است

از ما است و بس

و فال گرفت

که فال ما بود

اما قصه ما نبود

اگر هم بود

تنها به ناممان بود

اما به ناممان نشد  

برای که شد !!!؟

سهم که شد ؟!!!

در فالمان قلب افتاد

او یک دانه دید

و من یک جفت

و من به سادگی

می پنداشتم

هنوز ماییم

و این می مانیم

عکس فالمان را نشانم داد

و من غافل

از پیش درآمدی سوزناک

در دستگاهی آشنا

که هر چه که بود

پر شور بود

همایون ٫ دشتی

و شاید ... ماهور

اما نه ٬ شور بود

که دلم هم می زد

شور چیزی ٫ اتفاقی

که اندکی بعد رخ داد

و من متولد شد

و من شدی

و من شدم

و این روزهایم ...

لبریز شد

از تکامل

قتل های زنجیره ای

احساسم

تمامم

همه ی همه ام

زندگی ام

دست آخر

دلم

دیگر چیزی نماند

واقعیت امر

جز این نیست

صفر شد

هیچ شد

تمامه تمام هایم

و من ماندم

با حجم وسیعی از چالش

این روزها

کارهایی می کنم

ناخودآگاه

بی اختیار

نامربوط با هوایم

می خندم

می رقصم

پرواز می کنم

اما نمی دانم

کیست

چیست

چگونه است

و چرا دیگران

گواه بر دیوانگی ام می دهند

قسم بر جنونم می خورند

و اصرار دارند

که قبول داشته باشم

که طبیعتی در من نیست

و من شاید

دیگر قدرت ادراک ندارم

که بفهمم

این که هست

کیست

چگونه است

از چیست

و چرا !!!

که این چ ها ...

بی شک

قاتل این قتل های زنجیره است 

و یک بار دیگر

ناتمام دست می کشم

از خودم

از دلم

از فکرهایم

از نامربوطی هایم

و ناتمام ٫ تمام می کنم

با کمال میل امضا می کنم

هر آنچه را که باید بکنم

برای آرامشش

که چندی است

مرگ مغزی است

و می گویند در دیاری است

به نام کما

که آرام و ساکن است

------------------------------

پ ن : یک دقیقه سکوت می کنم

مرهّ گی ۱۵۱



حرفهایی است

که شاید

به من نیاید

گفتنشان 

بخندند از شنیدنشان

چه بگویم ...

وقتهایی هست که ... نه

دیگر آن وقتها نیست

دیگر آن وقت ها نمی آیند

زمانی بود که

وقتهایی می رسید

هر که بود ٫ او بود

هر که نبود ٫ او بود

من که بودم ٫ او بود

که البت کم بودم

من که نبودم ٫

باز هم او بود

خندان که بودم ٫ او بود

که صد البت به ندرت بودم

مشکل هم که بودم ٫ او بود

که هزار صد البت همیشه چنین بودم

هر چه بود ٫ او بود

و هر آنچه که نبود

باز او بود

در زمانی که باید می بود ٫ بود

جز ...

این روزها

بیش از هر زمانی می بایست ...

چون او بهتر از هر کسی دانست ...

و من جز تسلیم ٫

در برابر تصمیم

چیزی برای گفتن نداشتم

داشتم ٫ اما فرصت نداشتم

تنهای تنهای به خدا سپردمش

همین و بس .

امیده نا امیدی هایم

شادیه بی قراری هایم

آرامشه طوفانی هایم

گرمیه زمستانی هایم

قراره بی تابی هایم 

نای نفس تنگی هایم

همه ی نداری هایم

لحظه لحظه ی لحظه هایم

به خدا می سپارمت

خدایت ٫ خدایم ٫ نگهدارت

-----------------------------------

پ ن : و من بیهوده تلاش کردم

برای تغییر زندگی و رویه ای که باشیم

رخدادی که تو دادی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.