روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۵۸



من همیشه بر این اصول زندگی کردم

که سعی کنم آدم قانعی باشم

اول اینکه سعی کنم آدم باشم

نمی گم موفق بودم نه

اما حداقل سعیم این بوده و هست

و بعد اینکه قانع باشم

به کم رضایت ندادم ٫

مثل همه عاشق پیشرفت بودم و هستم

همیشه هم سعی کردم

قدم هام رو به جلو و محکم باشه

اما چیزه زیادی نیست

اینکه بخوای یه گوشه ی آروم داشته باشی

آروم بشینی

آروم فکر کنی

آروم با خودت خلوت کنی

و در عین حال ٫ هوای حالت رو

جوری نگه داری که اطرافیان

نخوان تحملت کنن

و لذت ببرن از بودنت

من خیلی وقته این گوشه ی خلوت رو

که هم خلوت باشه هم آرامش داشته باشه

توی خودم هم نتونستم  پیدا کنم

این مشکل قاعدتا از منه ...

باید دلیلی باشه که این خلوت و آرامش رو هم

در درونم پیدا نمی کنم چه برسه بیرون از خودم

راحت اعتراف کردم و می کنم ٫ مثل گریه کردن هام

اما برعکس گریه هام ٫ اعترافم ساکت نیست

و تنها دلیل اینکه همیشه سعی کردم

پیش قدم باشم ٫ چه مقصر چه بی گناه

این بوده شاید هر گوشه کناری

بلاخره گم شدم رو پیدا کنم

و گرنه دست کم و حداقل

من خودم برای خودم

هم ارزش دارم

هم غرور

هم...

---------------------------------------------------

پ ن : خود بازنگری بود شاید ...


مرهّ گی ۱۵۷



یه روزگاری بود درد و دل می کردی آروم می شـــــدی
الان دیگه یه جورایی شده که اونجوریا نیست .........
باس حواست باشه ٫ فرخش زمین تا آسمونم نـیـــس٫
خـــــیـــــــلـــــــیـــــــــــه ٫ بــــــــــخــــــــــــــــــدا......
-------------------------------------------------
پ ن : ... هس که می گم وگــــــــرنه مــــــرض ندارم

مرهّ گی ۱۵۶



مثلا رفته ای !!!

چه رفتنی بانو !!!

می بینی ؟؟؟ من نمی توانم

قسم خوردم که واژه ی بانو بمیرد

که تو کشتی اش ٫ من چه کنم !!!

قسم می خورم باز هم نامربوط می نویسم

از اولش شروع شد ...

باز هم دل دلتنگی گرفت و گلویم بغض

و چشم هایم سرخ و آبدار ٫ همچون انار !!

انار کدام شهر مرغوب بود !!

اما نه ٫ آنی که چشمانش مرغوب بود و  هست

من نبودم بانو ٫ تو بودی

این چشمان تو بود که آن شب ...

ندیده بیچاره ام کرد

چنان که هنوز چاره ای

برای بیچاره گی نخستین نیافتم

هی می آیم ادامه ندهدم ننویسم

هی می گویم چه می نویسی ...

اما باز ادامه می دهم ...

می دانی بانو ...

فرصتی پیدا کرده ام کمی تنها باشم

و هر چه می خواهم بنویسم ...

بانو ...

حال که مرا راندی و رفتی

برو ...

با همه چیزت برو

من که کاری از دستم بر نمی آید

همه چیزت را هم ببر

فرصتم کم است بانو

دلم را فرستاده ام دنبال نخود سیاه

چیزی به برگشتنش نمانده

بیاید و ببیند نیستی

و چیزهایی هست

بیچاره گی ام را بیچاره تر می کند

بانو ...

گریه می کنی بانو ؟؟؟

بانو دلم تنگ است ....

نمی دانم دلیل نوشتن این نامربوطی هایم را

اما بانو ...

به چشمانت قسم ...

دلم عجیب تنگ است

دنیایم مهیب ٫ دارد فشار می آورد

و خفه ام می کند

بانو ... همه چیزت را ببر

تو بهتر می دانی ...

مرا تاب و توانی دیگر نیست

----------------------------------------------------------

پ ن : از سر دلتنگی و ناچاری ... و الا حرف دل ماله دله و بس

مرهّ گی ۱۵۵



مرور می کنم

هفته ای که گذشت را

نه برای آزار خویشتنم

و نه آزار خویشتنت

تنها برای اینکه مطمئن شوم

چیزی از قلم نیفتاده است 

که از حالا من هستم و من

باید زندگی جدید ساخته شود

آنجا از صفر شروع کردم

اینجا زید صفر ٫ هدف اول رسیدن به صفر

خوب ...

هفته شروع شد

آخرین بازمانده از سرمایه ام آنجا به باد رفته

نزدیک ترین نزدیکان زدند

آخر هفته به اینجا ختم شد که

آخرین و تنها بازمانده از تمامم و وجودم

با تبرت کشته شد ...

دیر شد ... باید بروم برای مراسم سوم آماده شوم ...

--------------------------------------------------

پ ن : شروعی جدید ٫ اما ...

مرهّ گی ۱۵۴



همیشه ترسم از آن بود

که مبادا ٫

آنی که می پنداشتمت

آنی که می خواندمت

آنی که پذیرفته بودمت

آنی که بودنت خواسته ام بود

آنی که شدنش آرزویم بود

آنی که همه ی همه ی خواسته هایم بود

و آنی که می دانست تمام اینها تمامم هستند

تمام را به سخره گیرد ...

مرگ را تعجیل باید

که ندید چیزهایی را

که هر چیز در این دنیا

برای دیدن نیست

تجربه چیز خوبی است اما

شکست از درون

فاجعه است

------------------------------------------------

پ ن : تعجیل باید ....