خوب تقریبا اتفاق که کم می افته این روزها
البته خیی کم هم نه
بد و خوبش هم شکر بماند
اما امروز دو تا خبر رسید به من
اتفاق هستن دیگه
اولیش خیلی خوشحالم کرد
و بلافاصله بعد از ۵ دقیقه
تلفن شد ٫ مامانم پشت خط
چی شد مامان
فقط بگو چی شده
خواب دیدم خودم دیشب
خواهرم گریه می کرد
می گفت بیا ٫ تو رو خدا بیا
مامانم : مادر بزرگت به رحمت خدا رفت
تسلیت می گم مادر ٫ از طرف من به همه تسلیت بگو
بعدا حرف بزنیم ٫ برم من
مامانم : شب زنگ می زنیم با بابات ٫ غصه نخور
چشم مامان ٫ چشم
---------------------------------------------------
پ ن : کاش ۵:۳۰ صبح نمی خوابیدم که ۹ بیدار شم
اگه همین ۳-۴ ساعتم نمی خوابیدم شاید...
امروز از اون روزاییه که حالم خوبه ٫ بهتر از همیشه هستم ٫ از اون روزا
می تونم بگم روزایی که اینجوری ام ٫ یه نفر ٫ که اصولا خیلی هم نزدیکه به من
با یه حرف کوچیک ٫ بنیان اخلاقی رفتاری من رو تا یه هفته می ریزه به هم
به جان خودم امروز تصمیم گرفتم اگه اون یه نفر که همیشه تغییر می کنه ٫ پیداش شد ٫
می دم کهنه ی بچه گربه ها رو بلیسه ...
----------------------------------------------------------------------------------------
پ ن : خونه دوتا بچه گربه دارم ٫ هر دو تاشونم پریودن
می گه :
هنوز می پرستمت ... فلان فلان
تنها گناه من تویی !!!
فکرم رو بد جوری مشغول کرده
راست می گه ! دروغ می گه !!
-------------------------------------
پ ن : موزیک خوانی ...
امروز خیلی از صبح عصبی بودم
اصن یه وضعی بودم که خودم رو هم تحمل نمی کردم
رسیدم شرکت ٫ مشغول کار شدم
یه ایمیل برام اومد رسما دگرگون شدم
بحث این نیست تغییر کردم یا نه ٫ نــــه
حالم رو حالی به حالی کرد
یه قسمتش واقعا جالب بود :
//////////////////////////////
افلاطون می گه :
وقتی صبح بیدار می شویم دو انتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شویم و رویاهایمان را دنبال کنیم.
انتخاب با توست
----------------------------------------------
پ ن : سکوت می کنم