روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

خانه ے خاطرات

حکایت عجیبی است داستان ما

در کوچه پس کوچه های خاطرات

چه می جویی

که می جویی

در امتداد این کوچه ی قدیمی و باریک

دربی کهنه و قدیمی

با کوبه ای زنگ زده

سالیان سال است بس که انتظار کشیده

فراموشش شده در انتظار چه بوده 

فقط می داند که باید منتظر باشد

اگر آدرسش را پیدا کردی 

آرام وارد شو

در و دیوار این خانه 

سالیان سال است

که دیگر توان قدمهای سنگین را ندارند

ساکت بیا

راستی 

از من به تو نصیحت

زیرزمین را فراموش کن

زیرزمین صندوقچه ی خاطرات دل خانه است

مبادا دلت بخواهد وارد شوی

که گرد و غبار در و دیوار بر شانه هایت بنشیند

که وقت تکاندنش 

سرفه ی خاطرات بفشارد گلویت را 

خاطراتی که عمری فشرد گلوی دل خانه را 

خاطراتی که در خشت خشت خانه رخنه کرده

که اگر نبودند این خاطرات

جانی برای پابرجا ماندن خانه نبود

خوب که بنگری درخت پیر گوشه ی حیاط

ظاهرش گویای همه چیز است 

اگر امروز خمیده و خشک است

دلیلش خاطراتی است

که هیچ گاه از دل خانه بیرون نرفته است

که اگر بیرون برود خانه ویران می شود

----------------------------

پ ن : نوشتنی زیاد بود اما جدیدا نمی دونم چه مرگمه

خدایے که خدایے را تمام کرد

می روم

فقط می روم 

همین

نه سوالی 

نه جوابی

هیچ

نه در پی سوال باش

نه در پی جواب 

نه در پی من 

هرچه می اندیشی 

می گویی

حدس می زنی

درست است

حق با توست 

به خدایی می سپارمت 

که خدایی را در حق من تمام کرد

---------------------

پ ن : حوصله نوشتن اینو ندارم

سکوت

خیلی وقتها گوش می کنم

به سکوتم

به سکوتت

می دانی ؟ اعتقاد دارم که

سکوت حرفهایی است که

یا گفته نمی شود

یا نباید گفته شود

فقط با جای خالی پر می شود

که این جای خالی ها

سکوت می شوند

سکوت می کنم

سکوت می کنی

مرّه گے هایم

نمی دانم چرا مره گی هایم را می نویسم

چرا به اشتراک می گذرامشان

که چه شود 

خیلی وقتها تصمیم می گیرم

دیگر ننویسم

اگر هم می نویسم برای خودم نگهشان دارم

اما نمی دانم چرا

شاید می خواهم بدانید

که اگر طبیعتی که باید داشته باشم را ندارم

دلیلش یا دلایلش چیست

خیلی وقتها

خودم هم چیزی از مره گی هایم دستگیرم نمی شود

انتظاری هم ندارم کسی چیزی دستگیرش شود

خستگے ها و دلتنگے ها

به عطرت قسم

خسته ام

خیلے ام خسته ام

اگه اینقدر تکرار مے کنم

اگه اینقدر مے گم خسته ام

اگه اینقدر مے گم دلتنگم

اگه اینقدر مے گم

هے مے گم

همش تکرار مے کنم

مــکــدر نشو جون پناه من

بخدا خسته ام

خسته ام از تنهایے

خسته ام از بے خونه بودن

خسته ام از هم خونه نداشتن

خسته از خستگے ها و دلتنگے ها

دوست دارم یه شب 

برم کنار پنجره و پرده رو کنار بزنم

بگم ببین ٫ خودشه 

اون ماه منه

ماه منه

بشینم تا وقتے توے آسمونے

یه دل سیر نگات کنم

اما چیکار کنم که این پرده ے فاصله

زورش خیلے بیشتر از خواستن منه