روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

باید کسے باشد

باید کسی باشد

تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد

باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ! بفهمد

که اگر سکوت کردی بفهمد

باید کسی باشد ! که اگر بهانه گیر شدی بفهمد 

باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن ! نبودن ! بفهمد

باید کسی باشد ! که اگر حرف های بی معنی زدی بفهمد 

باید کسی باشد

بفهمد که درد داری ! که زندگی درد دارد 

بفهمد که دلگیری

بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده 

بفهمد که دلت برای راه رفتن ! برای دویدن 

تنگ شده 

بفهمد که وقتی باران می آید

برف می بارد 

راه رفتن می شود تنها دغدغه ی زندگیت  

بفهمد

همیشه باید کسی باشد 

همیشه باید یک کسی باشد که حتی اگر به جای کلمات

فقط سه نقطه گذاشتی در یک صفحه سفید ، بدانی که می داند یعنی چه

شاکے ام

نمی دونم کجا برم ٫ چی بگم آخه

 فکر می کنن دارم دس میندازمشون با این شکایتم

به بهونه ی عکاسی را افتادم توی خیابونا

از پشت دوربینم دقیق نگاه می کنم 

خدا نگه داره مامانت رو شاکی ام ازش

چرا باید یه دونه ی اینجوری باشی 

که حتی یه ذره شبیه هم بهت پیدا نمی کنم 

امشب

نشستم و تمام دلتنگی هایم را مرور کردم
چه دلتنگی برای آنی که دلتنگم است 
و چه آنی که دلتنگ بماند٫ فراموشم کرده
نمی دانم ٫ چرا گاهی اوقات می گریزم
از خودم ٫ خواسته هایم ٫ دل بستگی هایم
به چه جرمی خویش را مجازات می کنم
محروم می کنم از داشتن چیزهایی که آرزویشان را دارم
بگذریم
می گفتم
دلتنگی هایم را مرور می کردم
فراموش کردمشان
اینروزهای
فقط دلم یک خبر می خواهد
فرصتم یک سال ٫ شاید دو سال ٫ نهایت سه سال است
همه چیز را به دستان بی خیالی بسپارم
رها کنم در خودشان
رها شوم در رها شده ها
عجیب سنگینم این روزها