روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۸۹



بدون شک اگر بدانم

گاه و بی گاه ٫ ناگه

چه می شود که

دلم هوای تو را می کند

خیلی چیزهایم روبراه می شود ....

--------------------------------

پ ن : محکوم به علامت سئوالم

مرهّ گی ۱۸۸



امروز مر گی ای را

نمی دانم به چه گناه

چرکنویس کردم

و در کدام دادگاه

از بین بردمش

نه در خانه

بلکه در دل.

تاوان این یکی را

چگونه

کجا

باید بپردازم

نمی دانم

-----------------------------------

پ ن : نمی خوام حتی فکر کنم بهش

مرهّ گی ۱۸۷



این روزها اگر ساکت مانده ام

دلیل بر بی حرفی ام  نیست

دلیل بر تمام شدنم نیست

این روزها برای آمدن کسی

که می تواند آرامشم را

به من باز گرداند

که می تواند حس خواستن

و دوست داشتن را در من زنده کند

که می توانم دوستش داشته باشم

و همیشه بخواهمش

که زندگی را خوشحال می کند ٫

که نمی دانم کیست !!!

روزه ی سکوت گرفته ام 

---------------------------------------------------

پ ن : حتی دلخوش به برآورده شدن حاجتم هم نیستم


مرهّ گی ۱۸۶



یادت را ذره ذره جمع می کنم

در گوشه ای از ذهنم نرمشان می کنم

می پیچمشان در هم

آرام با گرمای دردت آتش می زنمشان

اولین پک را که می زنم

کار خویش را می کند

نشئه ی نشئه ام می کند

دست نمی کشم

ادامه می دهم

دوم ٫ سوم ...

تا انتهایش را می کشم

مطمئنا در این دنیا نیستم

همه چیز زیبا می شود

تو می آیی

من هستم

ما می شویم

زندگی خندان می شود

زیبا و خوشحال می شود

و من از خود بی خود

و تمام خوبی ها و زیبایی ها

نشئه گی که تمام می شود 

نوشته هایم را می خوانم

از خودم می ترسم

خودم را نمی فهمم

نه خودم را نه نوشته هایم را

نگاه می کنم

به گوشه گوشه ی خانه

گوشه به گوشه ی ذهنم

به تمامه تمام

که بیابم اثری

از تو

از ما

از ردپا

اما

باز می ترسم

از تو

از من

از خودم

----------------------------------

پ ن : نامربوطی های ترسناک

مرهّ گی ۱۸۵



حرفهایم را می خورم ٫

با تمام دردهایشان

با تمام تلخی شان ٫

با همه ی سختی شان 

به جای گفتنشان

می روم سراغ گنجه ی قدیمی

قدیمی ها را بازخوانی می کنم

می خوانمشان

می خوانم خودم را

دوباره

دوباره

و دوباره

وقتی تمام می شوند

دوباره من می مانم و

دنیایی سوال

که همیشه

مثل خودم بی جواب می مانند

---------------------------------------------------

پ ن : نمی دانم هایم هر روز زهرشان بیشتر می شود