روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرهّ گی ۱۹۴



من از تبار نسلی هستم که هیچ گاه فرصت تولد نیافت

و هیچ گاه فرصت زندگی کردن نداشت

تا نشان دهد چگونه زندگی می کند

من از نسلی هستم که متولد نشده مرد

من از نژادی هستم که نمو نکرد ٫ تک ماند

کودک ماند و بزرگ نشد

همیشه به شوخی گرفته شد و به چشم نیامد

اما با تمام اینا هر بار که اراده کرد دنیا را لرزاند

نه تمامه دنیا را

اما دنیایی را لرزاند

-------------------------------------------------------

پ ن : نسل من ٫ نسل سیزده ... قبیله ی تک نفری

مرهّ گی ۱۹۳



گاهی وقتها

دلم صدا زندگی می خواهد

زندگی نرمال ٫ جاری

نه صدای موسیقی می خواهم

نه صدای حرف

نه هیچ صدایی

تنهای تنها دوست دارم

همه و همه ساکت شوند

حتی خودم

صدای بیرون را

صدای زندگی مردم را

صدای روزمره گیه کوچه را

گوش دهم ...

گاهی وقتها ٫

خوشحالم که هنوز

اطرافم زندگی جریان دارد

دیگران دارند زندگی می کنند

لبخند می زنم ٫ پنجره را می بندم

خودم را آماده می کنم

آماده می شوم

------------------------------------------------

پ ن : هر شب همین ساعت ها پیدایش می شود

مرهّ گی ۱۹۲



حمله هایی که دست کم دو روز

زندگی ام را تعطیل می کند

چیزی را از دست نمی دهم اما

دو روز از با خاطراتت بودن جا می مانم

------------------------------------------

پ ن : این بار هم گذراندم ...

مرهّ گی ۱۹۱



اندکی می نشینم

اندکی دراز می کشم

باز می نشینم

و ...

نه من انتظار کسی

نه کسی انتظار من

تنها سیگار می کشم

این ها سیگار نیست که دود می کنم

لحظه لحظه زندگی ام است

که از درونم بیرون می کنم

لحظه های بی تو بودن

دردم را دوا نمی کنند هیچ

آرام آرام دارند می کشد مرا

چاره جر دود کردنشان نیست .

اینجا کسی جز من نیست

و اندکی خاطره ات

که همین اندک بودنشان برایم کافی است

برای به خلع رفتنم ٫

برای هیچ شدنم ...

برای تو شدنم

------------------------------------------------

پ ن : تابحال اینقدر تو نبودم ...

مرهّ گی ۱۹۰



همین که اینگونه خیالت هست

با اینکه هیچ گاه خودت نبودی

قانعم اما راضی نه

نه اینکه قانع باشم ٫ نه

چاره ای ندارم

همین که می آید ٫ خیالت

تمامم دست می کشد از خویش

و من هم

دست می کشم از تمامم

تمامم و خیالت می روند پی کار خودشان

می روند بازی

عشق بازی ٫ خیال بازی ٫ رویا بازی

و هر چه بازیه دیگر

و من تنها گوشه ای می ایستم

و نگاه می کنم و نگاه

و در خیالم تجسم می کنم

در این عالم ٬ نه آن عالم

دست به دست می رویم و می سازیم

می شود ٫ چون می خواهیم

در این دنیایی که با تو هستم

همه چیز شدنی است و نشدنی وجود ندارد

تنها نشدنیه اینجا "جدا" است .

اینجا ٫ نه زمان و نه هیچ چیز دیگر

نمی تواند جدایمان کند

همانگونه که می آید

همانگونه به ناگه می رود

خیالت ...

و من در یک لحظه ناک اوت می شوم

-------------------------------------

پ ن : پاشیدگیه درون