مرا با این بالش
و این دو تا ملافه
و این سه تا شکلات
روی میزت راه می دهی؟
میشود وقتی مینویسم
دست چپم
در دستان تو باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز
از دلتنگیت میمیرم
وقتی نیستی
میخواهم بدانم چه پوشیده ای
و هزار چیز دیگر
------------------------------------------
پ ن : این روزها اکثر اوقات در زیرزمینم
من به تو مشتاق ترم
یا زمین به باران؟
همین قطره های باران است
دلم که آب می شود
استکان ِ چایی بود
تلخ
این زندگی
که قدری شیرین شد
به قند های برف
حرف و لبخندت
برای من
همین امتزاج برف و باران است
نهایت ِزیبایی
-------------------------------
پ ن : یادآوریه بی دلیل
زیبایی من
به زیبایی یک لیوان شکسته می ماند
زمین خورده
شکسته
هر تکه اش یک داستان
مثل هیچ کس
زیبایی من
مثل بقیه نبودن است
تصویر پرفکت بقیه نشدن است
زیبایی من
همین زشتی های بزرگ و کوچک است
دلگیرم
امروز
از دلم
که دل تنگ است
که دلگیر است
گیر است
گیر کسی
گیر چیزی
گیر جایی
که نم دانم
که نمی داند
که نمی خواهم بدانم
که نمی خواهد بداند
شدم فرهادت و شدی شیرینم
من و فرهاد چقدر شبیه شده ایم
فقط
فقط اینکه فرهاد
بر سر می کوبید و
من بر پایم
که پابندت شوم
که توان گریز نداشته باشم
این روزها عجیب ٫ عجیب شده ام
دلتنگ دلی می شوم
که دلدارم است
که دل یارم است
که دل …. نمی دانم
که نمی خواهم بدانم
که نمی خواهد بداند
--------------------------------------
پ ن : بازخوانی قدیمی ها ...