روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

گم شدم

می بینی چه راحت می شود بیکس شد

من تو را به خدا سپردم

 و خدا مرا به تو

خدا یک لحظه چشم از تو بر نمی دارد 

چون بمن قول داده 

تو یک لحظه چشم به من نمی دوزی

شاید به بهانه ی لحظه ای حواس پرتی 

برای همیشه گمم کنی

و من به همین راحتی گم شدم

راستی حواست هست ؟ با توام 

من دارم می روم

نه چرا می گویم می روم

من رفته ام 

گم شده ام 

---------------------

پ ن : ..... نمی دونم

ماتت مے شوم

این روزها بی مخاطب می نویسم

بی بهانه دلم می گیرد

بی دلیل بغض می کنم

ناگهان می خندم

نقض می کنم خودم را 

می ترسم

نکند دیوانه شده ام

فکر هایی 

عجیب

غریب

نا آشنا

سرد 

به سراغم می آیند

افسرده شده ام ؟؟؟ نـــــه

شاید عاشق شده ام ؟؟؟ نـــــــــه

بدنبال راه فرار می گردم

تا به خودم بیایم 

راه فراری پیدا کنم

کیشم می دهی 

ماتت می شوم

در بازی مهره هایم را قربانی ات می کنم

در زندگی زندگی ام را

مهره ات را از بازی بیرون کنم

یا خیالت را از ذهنم

یا دلم را از بازی ات

همیشه بازنده ات بودم

بازنده ات می شوم

دلم بیرون شد 

بازی با توست

حرکت کن

امان از این فکر و خیال و توهمات

سعی می کنم بگریزم  

از فکر و خیال و توهماتم

تا به خودم بیایم

کیشم می کند

ماتش می شوم

ماتت می شوم

------------------------------------------------

پ ن : دست به دامن نوشته های قدیمی شدم ٫ این روزها ٫ روزهای عجیبیه

پ ن : این روزها حرف برای گفتن زیاده اما راهی برای گفتنشون پیدا نمی کنم 

هزاران حرف نگفته

کوچه باغهای این روزهای خیالم

عجیب مه گرفته و مهیب است

هر چقدر گلهای دوست داشتن 

در این کوچه باغها بیشتر می روید 

قدمهایت برای دور شدن از من تندتر می شود

نمی دانم

نمی دانم چه می شود حال کوچه باغ را

آفت گرفته شاخ و برگهایش

دیگر تلاشی هم نمی کنم

برای زنده نگه داشتنش

گاه روزها می نشینم

مرگ تدریجی اش را نظاره می کنم

گاهی هم آواز مرگ می خوانم 

کمک می کنم

به همه شان

به ماهیتشان

به هستی و نیستیه شان

به بود و نبودشان

که بمیرند 

زودتر 

تا که آرامش بگیرد

غم نگیرد

آسوده باشد

دلت

یادت

خاطرت

که عزیز است

یادت 

خاطرت

خاطراتت

برای من

دلم

تنها در این میان
در دلم هزاران حرف نگفته در دلم باقی ماند
که دیگر
هیچ زمانی
بازگو نمی شود
---------------------------
پ ن : آخریشه ٫ شاید ٫ شاید هم نه

شاید ٫ قصاص

نمیدانی

در و دیوار

و تمام لحظه ها

قصاص میکنند ام

و انتقام نبودنت را از دلم میگیرند

نمیدانی

حجم نبودنت گاهی مثل آواری است

زیر خروارها تنهایی

و من بی صدا

بی نفس

خفه میشوم

تنها

"مشتاق"

خــیــــال بــــاف

می دانم که می دانی 

می دانم می خواهی که ندانی 

در حالی که خودت هم می دانی که می دانی 

نمی دانم چرا می خواهی که ندانی 

می دانی دوستم داری 

نمی خواهی بدانی 

شاید نمی خواهی دوستم داشته باشی

همیشه فرصت برای بودن هست

اما همیشه برای فرصت هر چه بودن نیست

همیشه برای دوست داشتن فرصت هست

برای با کسی بودن

برای عاشق شدن

برای دوست داشتن

اما

بگذریم که نمی خواهم ادامه اش بدهم

راستی یادت هست 

سرم روی پاهایت بود

با اینکه موهایم کوتاه بودند

اما

تو موهایم را می بافتی 

من خیال با هم تا همیشه بودن را

به آنهایی مه مثل منند می گویند خیال باف ؟؟؟ شاید

شاید که نه اما طمئنن

زیاد شنیده ام می گویند

فلانی خیال باف است

در رویا زندگی می کند

چه می شود مگر

در واقعیت ها که زندگی نکرده ام با تو

این یکی دنیای من است

اختیارش با من است 

به کسی چه

اینجا عاشقت می شوم

عاشقم می شوی

باورت می کنم

باورم می کنی

من به تو ایمان می آورم و تو به من

خوشحال زندگی می کنیم 

آخرش هم می میریم