روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

درگیر




گـــــیــــــرم

گــــــیــــــــر

گیره ٫ چیزی

گیره ٫ گیری

که نمی دانم

گیرش کجاست

گیرش چیست

گـــــیــــــرم

گــــــیــــــــر

قانون طبیعت می گوید

باید دگرگون باشم

شاد ٫ خوشحال ٫ بی تاب ٫ بی قرار

اما تا بوده همین بوده

یکی از گیرها ٫

همین بی قانونی ها بوده

گیرم ٫ گیر کرده ام در این گیر

در  ٫ گیر  ٫ هستم که درگیرم

درگیره ٫ گیری ٫ که ...

گــــــــیـــــــــرم...

لحظه های نامربوط ۲




دیر زمانی است

که دیگر

دلم دست من نیست

یا دست خودش است

یا دست دیگری

که به اول اش مطمئن ترم

برای خودش می گیرد

برای خودش می خندد

برای خودش هر کاری که بخواهد می کند

اما ...

تنهای تنهای

تنها کاری که می توانم انجام دهم

این است که نگذارم که بخواهد

کاش می شد چیزهایی را فیلتر کنم

برای چشمم ٫

که نبیند

برای دلم ٫

که نخواهد

بعد من نخواهم و

دلم هم دلش بگیرد

برای گلویم ٫

که بغض نکند

تا آنجایی که یادم می آید

بیشتره بیشتره این مره گی هایم

یا اشک آلودند یا بغض آلود

" هر کجا روی وصله ی منی "

می گیرد خوب ٫ دست من نیست

تنها کاری که عرضه ی آنرا دارم

آن هم گاهی ٫ نه همیشه

خوردن اشک هایم یا بغض هایم است

" گذشتم از او به خیره سری

" گرفته رهه ٫ مه دگری"

کنون چه کنم با جفای دلم

کنون چه کنم با خطای دلم "

دارد تک تک سلولهایم را می خورد

بی دلیل ٫ شاید هم با دلیل

نمی دانم ٫ شاید هم می دانم

و نمی خواهم که بدانم و

به نفهمی می زنم خودم را

باز هم نامربوط هایم شروع شد

وقت هایی است

که مهیب می گیرد

عجیب می فشارد

دلم

گلویم

آن وقت دیگر دست من نیست

" ولی زمن دل چو بر کنی ... "

گهگاهی حسرت می خورم

خودم را سرزش می کنم

واقعا دلیل این

دلتنگی ها ی بی دلیل

بغض های بی دلیل

گهگاهی اشک های بی دلیل

و همه و همه این های بی دلیل

چیست ؟؟؟؟

زمان زیادی است

که در زندگی ام

امیدم خودم هستم

که اگر نا امید شدم

بدان معنی است که مرده ام

نه برای خودم ٫ شاید

از ترس مردن امید دارم ٫ شاید

وقتهایی است که نامربوط هایم

خسته ام می کند

اما باز هم می نویسم

می نویسم

...

...

...

-----------------------------------------

پ ن : یهو یه بارونی شروع شد بیا و ببین ...

شیمی درمانی

آمده بود که برود

واقعیت زندگیست

کسی نمی آید که بماند

آخر آخرش می رود

حتی من

حتی شما

اما ...

اما چرا خیال پردازی

شما که همه خودی هستید

کسی نیامد که بخواهد برود

راستی ؟

چرا کسی نمی آید ؟

شاید می آید من نیستم ؟

شاید خودم را به نبودن می زنم !!

اما من هستم !

بی ربط می نویسم

اما بی ربط نمی گویم !

به جان مژه ی افتاده ی گوشه ی چشمتان

همان گوشه است ٫ دست بکشید می بینید

با خود خود شما هستم

دیدید !!!

به جان همان

اگر مژه داشتم می گفتم به جان مژه ی افتاده ی خودم

چند وقتی است شیمی درمانی ام بیشتر شده

نه مویی ! نه مژه ای ... نه هیچ

دکتر گفته است که باید احساساتت شیمی درمانی را ادامه دهند

می گوید سرطانی است ٫ خیلی هم خطرناک است

من همیشه به احساساتم مشکوک بوده ام

که مشکل دارند

که چیزی شان است

آخر هم به حرف من رسیدند

من که به دکتر نگفته ام ٫ از ترس

اما احساساتم

چند وقتی است خودکشی کرده اند

مرده اند ٫ اما شیمی درمانی شان می کنم

بخدا حوصله ی پزشکی قانونی و پلیس بازی و ...

این مسخره بازی ها را ندارم

اما تنها نمی دانم...

آخر چه ...

نمی دانم چرا

و تا کجا قرار است ادامه دهم

شیمی درمانی را می گویم

...

---------------------------------------------------

پ ن : و ...

لحظه های نامربوط ۱

مرا آنگونه که می بینی مپندار

من شکستنی تر از آنم که می نمایم

با چیزهایی بزرگ

شادی به سختی درونم راه پیدا می کند

و چیزهای کوچک

اندوهم را وسیع و شبهایم را بارانی می کند

دلم راحت تنگ چیزهایی می شود

که دیگران به آن ها می خندند

و اصلا برایم مهم نیست واکنش هاشان

مرا آنگونه که می بینی مپندار

اما همانگونه که می بینی باورم کن

ساده ام ٫ زندگی ام در لحظه است

اگر می گریم واقعی می گریم

و اگر می خندم ٫

هیچ تضمینی برای واقعیتش نیست

حرفی نمی زنم که گناه نباشد

و سکوتم اجباری است

اجبار خودم برای خودم

خیلی وقتها

مثل امشب

ناهمانگ و نامربوط می نویسم

از شاخه ای به شاخه ی دیگر

حتی مانند دیوانگان هم نیست حرفهایم

که اگر باشد پر از فهم و ادراک است

و من همیشه در حسرت دیوانگی بوده ام و هستم

و در عین حال به اینچنین بودنم راضی بوده ام و شاکر

و سعی بر این داشته ام که زمان به دنبالم دوان باشد

و نه من به دنبال زمان دوان دوان

و خدایم همیشه شانه به شانه ام در کنارم است

که در اندیشه ی مادرم ٫ این کفر است و من کافر

و دلیل کفرم تنها خدایم است

که در آسمان نیست و در کنارم است

و خدایم خدای او و پدر نیست

و تنها خدای من است

و تنها بنده اش منم

مرا نه اینگونه و نه آنگونه

هیچ گونه مپندار

مرا هیچ پندار

هیچ

و که راحت و آسوده خیالم در هیچی

و از درون می بینم دنیایی پر از پوچی

که من تک به تک پازل زندگی ام را می چینم

تا کامل شود ٫ و همانی که می خواهم

و هیچ تضمینی برای هیچ چیزی ندارم

تنها تضمینم خودم هستم

برای هر آنچه که هست و می خواهد باشد

-------------------------------------------------------------------------------

پ ن : پی نوشت قبل پاک شد ... دلیل : باران ٫ ممنونم باران .

باران : نه به خاطر اینکه عاشقش بشی ٫ نه . از بیرون خوندم دیدم حق با توئه.

تبریک

سال نو

تبریک به دوستانم

برای گرمیه وجودشان

که احساس تنهایی و غریبگی را

برایم کمتر می کنند .

تبریک به مادرم

که چند روزی است اشک می ریزد

سالی که گذشت تنها روز اول 

و امسال هیچ

تبریک به پدرم

که لبخند می زند

گاهی مشتش را می فشارد

تنها برای کمک به غرورش

که مبادا کسی بفهمد که اشک دارد

تبریک برای قل اول از خواهران دوقلو ام

که کمی بی معرفت است

اما می دانم همانقدر که دوستش دارم

دلتنگم است

تبریک به قل دوم از خواهران دو قلو ام 

که با بغض شروع می کند و با گریه تمام 

به خواهر زاده ام که قهر است

از دلتنگی و بد قولی هایم که :

می آم دایی ٫ همین روزا می آم

تبریک به پدر خواهر زاده ام  ٫

که جای برادری که ندارم را پر کرده

تبریک به همه

همه ی همه

-------------------------------------------------

پ ن : تنگ است ٫ عجیب و مهیب