روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

این یک شعر نیست



این یک شعر نیست

دردی است که با قافیه می آید

دست من نیست

از اراده ی من خارج است 

نامربوطی است می دانم

اما هضمش برای من سنگین است

گویا کلمات بسیار سنگین و مبهمند

از چه رو و از که می آیند نمی دانم

خودشان جاری می شوند

که :

و من هنگ می شوم

گیج و منگ می شوم

غرق در گنگ می شوم

خوراک نهنگ می شوم

گاهی دلتنگ می شوم

بعد هم سنگ می شوم

اسیر تو در چنگ می شوم

چه خوش آب و رنگ می شوم

می روم گرچه من لنگ می شوم 

مثل معتاد به بنگ می شوم

مجهز به یک کلنگ می شوم

برای تو وارد جنگ می شوم 

-----------------------------------------

پ ن : مطمئنا این توهین به دنیای شعراست

رویه ای جدید



تصمیم گرفتم

راه ها را تغییر دهم

رویه ها را عوض کنم

طرح جدید زندگی را ریختم

برنامه ها را مشخص کردم

جای هر کسی و کار هر کسی

جای جدید دل آنجا و کارش این است

احساس ٫ جای جدیدت و کار جدید این است

بقیه ...

هر جا دلتان می خواهد ٫

خواستن ٫ دوست داشتن ٫ دل تنگی و یاد .....

در برنامه ی جدید شما کاری انجام نمی دهید

هیچ کسی اعتراضی نکرد .... رفتند

در این گیر و دار بودم و که آمد

صدا کردم ....

یاد بیا

دل تنگی بیا

خواستن و دوست داشتن بیایید ...

و آنها دوان دوان باز آمدند

گفتند : چه شده

گفتم : یادش ...

آمد باز ........

نکاهم کردند . معنی دار ... اما لبخند بر لبانشان بود

من هم به یادت نگاهی کردم و آرام گفتم

من از دست تو چه کنم آخر ...

-----------------------------------------

پ ن : تنها داستانی برای خواباندن کودکم

فال قهوه



فال گرفت

برای ما

که ثابت کند

که نه منی بی او

و نه اویی بی من

نه دوام

و نه واقعیت

هیچ ندارد

که هر چه معنا است

از ما است و بس

و فال گرفت

که فال ما بود

اما قصه ما نبود

اگر هم بود

تنها به ناممان بود

اما به ناممان نشد  

برای که شد !!!؟

سهم که شد ؟!!!

در فالمان قلب افتاد

او یک دانه دید

و من یک جفت

و من به سادگی

می پنداشتم

هنوز ماییم

و این می مانیم

عکس فالمان را نشانم داد

و من غافل

از پیش درآمدی سوزناک

در دستگاهی آشنا

که هر چه که بود

پر شور بود

همایون ٫ دشتی

و شاید ... ماهور

اما نه ٬ شور بود

که دلم هم می زد

شور چیزی ٫ اتفاقی

که اندکی بعد رخ داد

و من متولد شد

و من شدی

و من شدم

و این روزهایم ...

لبریز شد

از تکامل

قتل های زنجیره ای

احساسم

تمامم

همه ی همه ام

زندگی ام

دست آخر

دلم

دیگر چیزی نماند

واقعیت امر

جز این نیست

صفر شد

هیچ شد

تمامه تمام هایم

و من ماندم

با حجم وسیعی از چالش

این روزها

کارهایی می کنم

ناخودآگاه

بی اختیار

نامربوط با هوایم

می خندم

می رقصم

پرواز می کنم

اما نمی دانم

کیست

چیست

چگونه است

و چرا دیگران

گواه بر دیوانگی ام می دهند

قسم بر جنونم می خورند

و اصرار دارند

که قبول داشته باشم

که طبیعتی در من نیست

و من شاید

دیگر قدرت ادراک ندارم

که بفهمم

این که هست

کیست

چگونه است

از چیست

و چرا !!!

که این چ ها ...

بی شک

قاتل این قتل های زنجیره است 

و یک بار دیگر

ناتمام دست می کشم

از خودم

از دلم

از فکرهایم

از نامربوطی هایم

و ناتمام ٫ تمام می کنم

با کمال میل امضا می کنم

هر آنچه را که باید بکنم

برای آرامشش

که چندی است

مرگ مغزی است

و می گویند در دیاری است

به نام کما

که آرام و ساکن است

------------------------------

پ ن : یک دقیقه سکوت می کنم

جور ناجور



قبل تر ها که می خواست بیاید

یه هایی یه هویی ٫ خبری چیزی

یا خودش ٫ یا از طریق بهانه ای

می رساند ...

پیشاپیش می فهمیدم

حتی شده

برای دقایقی قبل تر

چند روزی است

بی خبر

ناگهان

در یک چشم بهم زدن

می بندم و بازشان می کنم

پر از اشک شده اند

خوب دست من نیست

قبل تر ها هم می گرفته

حالا جورش فرق می کند

نکند جور ناجور که می گویند همین باشد

این روزها

هیچ توقعی ندارم

انتظار هیچ چیز را نمی کشم

نه چیزی می خواهم

نه چیزی نمی خواهم

تنها یک چیز

آن هم مثل خودم ٫ حالم متفاوت

خدایا ٫ می شود به من وقت بدهی

وقتش را که بگویی می روم پی کارم

گوشه ای می نشینم ٫ کاری به هیچ

به هیچ کسی و هیچ چیزی ندارم

مثل قبل تر ها ٫

مثل حالا ٫

تنها می نشینم

و انتظار رسیدن وقتش را می کشم

اینگونه حداقل چیزی هست

که رسیدنش خوشحالم می کند ...

-------------------------------------------

پ ن : مهم اینه تو بدانی که می دانی

من هیچ وقت ناشکر نبودم . هیچ وقت

دایره ی واژه ها



ساده تر از آنی که می شود بود هستم

این را به جرات در خود می بینم و به آن معتقدم

من زبان کودکان را خوب می فهمم

آنها هم زبانم را متوجه می شوند

رابطه ی من و کودکان همیشه خوب بوده و هست

اما در آنسوی ماجرا رابطه ام با بزرگ تر ها 

بزرگ تر ها که نه ٬ از کودکی رها شده ها

و تنهای تنهای دلیلش کودکی وجودم است

در دنیای من تنهای واژه های ساده و کودکانه وجود دارد

باور کن ٫ در فهم و بیان جمله های خارج از دایره ی ادراکم

تنها خودم نه ٬ بلکه زندگی ام به چالش کشیده می شود

و دلیل اینکه این دلتنگی هایم را نمی بینی

مشکل از تو نیست بانو

مشکل از سن احساسات و دل من است

مشکل از فقر احساسی و دانش واژه هایم است 

مشکل در دایره ی واژه هایم است

بانو ٫ در این که شما متفاوتید بحثی نیست

تمام حرفم این است از روزی که

خودت ٫ احساست ٫ حرفهایت

بزرگ شدند برایم متفاوت شدی

بانو !!!!! من کودکم را دوست دارم

بانو !!!!!

هیچ .........

-------------------------------

پ ن : امروز در نیای دگرم