بغض دارد خفه ام می کند
دندانهایم را سخت می فشارم
تا مبادا اشکی سر بخورد
راستی
رابطه ی دندان و اشک را
آخر هم نفهمیدم
آخر هم نمی فهمم
از دیشب
همدردی می کنم
شب عید را
با مادرم
نمی دونم کجا برم ٫ چی بگم آخه
فکر می کنن دارم دس میندازمشون با این شکایتم
به بهونه ی عکاسی را افتادم توی خیابونا
از پشت دوربینم دقیق نگاه می کنم
خدا نگه داره مامانت رو شاکی ام ازش
چرا باید یه دونه ی اینجوری باشی
که حتی یه ذره شبیه هم بهت پیدا نمی کنم
باور کنین اصلا ربطی نداره
توی چه حال و احوالی هستی
چه کار می کنی یا چکار نمی کنی
وقتایی می رسه
دلت برای صدای فن کیس قدیمیه گوشه اتاقتم تنگ می شه
هیچ فقط نمی تونی فکرشم بکنی
که شاید روزی بشینی یه گوشه
ویدیوهای مربوط به شهر و کشورت رو نگاه کنی
بغض کنی
...
غریب شده ام امشب با گوشه های نازکی از احساساتم
دلتنگی امشب با هر شب متفاوت است
غربت ٫ غربت است اما امشب هوای غربت هم غریب است
انگار غربت هم غریب است با حال و هوایش
سردی اش می کند
گرمی اش می شود