روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

مرّه گے ۱۷

آدم گاهی

شانه هایی زمینی می خواهد

برای عروج به آسمان 

مرّه گے ۱۶

این روزهای زندگی ام شبها

دلتنگی دوستانم راشادی های خاطراتم را ٫ غمهای خاطراتم را ٫ همه و همه را

سیاه مشق می کنم 

ابهامے جارے

می خواستم - های نشده در زخم فرو می رفت

از پشت حرف های تو کسی می رفت

از اینکه گفته شده تا.. بیشتر پشیمان بود

از اینکه نگوید تا... هرچه بیشتر می رفت

تو عجیب مانده بین بگو - نگو

کلماتی که شبیه صابون از تو در می رفت

بین من و تو پر از گفته های قورت داده شده

احساسات خفه شده که گاه سر می رفت

یک ابهام گیج و مست از تو تا من جاری

کسی غرق شده،قایقی بی خیال می رفت

انتظارهای مکرر و درهای بسته

کسی شبیه من قطره قطره آب می رفت

مرّه گے ۱۵

این روزها تمام دلتنگی هایم را کشته ام 

و تمام دل خواسته هایم را یکی یکی محو می کنم

هنوز مانده تا احساس کنی عزیزانت

آنقدرها هم که می گویند

برایشان عزیز نیستی

---------------------------

پ ن : دارد ٫ دارم

مے خواهم جورے نباشم ٫ که دیگر نباشم

عجیب دلتنگ و خسته ام 

بغض دارد خفه ام می کند 

باور کنید نمی دانید چه می گویم

این دلتنگی

این خستگی 

با تمام آنهایی که می شناسید فرق دارد

باید بجای من باشید تا درک کنید چه می گویم

فکر کنید روزی دلتان برای

راه رفتن در راهروی بی آسانسور خانه ی تان تنگ می شود

فکر کنید درست در لحظه ای باید باشیم 

نباشیم

در کنار آنهایی که باید باشیم

تنها چیزی که می ماند 

یک عمر

حسرت

خاطره

افسوس

اشک

وای 

وای دارم می ترکم

دارم می پاشم 

می پاشم از هر چه خود و خواسته ی خود و دل خود 

این روزها 

بیش از هر چیز

نیاز دارم کسی باشد

که بلایی به سرم بیاورد

بزند

بکشد

نابود کند

از تمام بودن ها 

محو کند مرا 

می خواهم جوری نباشم که دیگر نباشم