روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

نامربوطی در روان پریشی



یقین دارم دیوانگی

به مشنگ بازی نیست

حتما نباید همانند دیوانه های دیگر باشید

همه به حرکاتتان بعضا بخندند

حرکاتتان از آن طرف غیر عادی باشد

نه ٫ نیست ٫ یقین دارم

همین که برای دونفر

نان می خرم

همین که برای دو نفر

هندوانه حاضر می کنم

بعد می نشینم همه اش را می خورم

هم جای خودم

هم جای تو

همین که با تو صحبت می کنم

با تویی که هیچ گاه نبودی

و نیستی

همین که نازت را می کشم

همین که برای آمدن به خانه می دوم

که زودتر ببینمت ٫

که دلتنگی ام بر طرف شود

همین که خیلی از این رفتار های نرمال را دارم

برای کسی که نیست

برای خودم و در تنهایی خودم

اینها دیوانگی نیست ؟؟؟

شاید نباشد

من دیوانه ام یا نیستم را اطمینانی نیست

اینها پریشان حالی است شاید !!!

اینها پریشیه روانی است

که برای تو به این روز افتاده ٬

شاید.

می بینی ٬

حتی نمی خواهم تو را گناهکار جلوه دهم !!!

گناهت را می شویم ٬

همه چیز را به گردن می گیرم

که طبیعت گناه هم همین است

هر چه بر من آمده و می آید

چیزی نیست جز کرده ی خودم

تا دیروز اگر نامربوطی می نوشتم ٫ حال

روان پریشی ام اظافه شده

نا مربوطی های روان پریشانه می نگارم

نه اینکه کسی بداند ٬

نه اینکه بخواند ٬

نه!

اینجا تنها جایی است که می توانم راحت فریاد بزنم

حرف بزنم ٫

خودم را خالی کنم ٫

بعد بروم بدنبال ادامه ی زندگی ام

با تو.

همین ٫

نیا ٫ دیگر نیا ٫

نخوان ٬

تا بحال که نیامدی ٬

بعد از این هم نیا

روزی تمام اینها

چه بخواهی ٬ چه نخواهی

به دستت می رسد

آنوقت آنقدر زمان داری

که هر کدامشان را

بارها و بارها بخوانی

...

....

.....

----------------------------------------------------------------

پ ن : تمام نشد ٫ تمامش کردم ٬ دست کشیدم از نوشتن

داستان انسانها



ثابت شده به من
هیچ کسی قدر عشق را نمی داند
حتی خودم ٫ خود خود من
همیشه دنبال چیزهای هستیم که نداریمشان
برای همین شاید
همیشه تنهاییم
چون آنهایی که دوستمان می دارند را نمی خواهیم
و به دنبال آنی هستیم که دوستمان ندارند
تشنه محبت آنیم
و وقتی که سیراب شدیم
باز هم تنها می شویم
و سرگردان دیگری
و این در ذات همه ی انسان هاست
انسان ها همیشه تنهایند
غم تنها بودنشان را نباید خورد
هر کس که تنهاست خودش اینگونه خواسته
هر چه تلاش کنی
که از تنهایی درش بیاوری

دست آخر او تنهایت می گذارد

----------------------------

پ ن : تنهایت می گذارد...


کاریکاتور حماقت



شک ندارم
که یکی از صفحه های دفترت
کاریکاتوریست از من
از حماقتم
که آنرا چند برابر کشیده ای
اما ندانستی که شاید
این همان چهره ی معصوم عشق باشد
بارها قسم خوردم
قسم خوردم که
تو
کاشف عنصر خیانت بودی
و
من
طعمه ی آزمایشگاهی این کشف هرزه
شیمیایی های ذهنت مادرزادیست
و
من
بدون ماسک
در هوایت نفس کشیدم
و تو هی خندیدی
و تو هی می خندی
درمان این سر دردها
و حملات من
دست تو نیست
اما کیمیا گری را می شناسم
که به اندازه ی دردهای من
داروی شفابخش دارد
اما افسوس
افسوس ک فرسنگ ها از او
دور و سیاه شده ام
در وجودم ٫ از وجودم
مهره های سوخته را بر می دارم
با یک حرکت خودت
به این گمان که من بیرون می روم
از بازی بیرون می روی
و من به مات شدنت ;
بلند بلند دوست دارم بخندم
اما …
به چشمهایی می نگرم
که سالیان سال حرمتم بود
به لبهایی می نکرم
که سالیان سال در هوایش
هر چند مسموم ٫ نفس کشیدم ;
لبخندی می زنم
و در خویشتنم
آه می کشم …
---------------------------------

پ ن : ...

مبارک



این مره گی نیست

شاید چیزی شبیه مرده گی است

شاید اندکی گلایه از خویشتنم است

نه از کسی دیگر

همین و بس


اینجا اتاق تنهایی های من است

اینجا هیچ کس مرا نمی خواند
هیچ کسی مرا نمی بیند
اگر ببیند هم نمی داندم
هوای اتاقم را
تنهای تنها
عطر خاطرات مان پر کرده
همان خاطرات نداشته مان

نمی دانم چه شد

نمی دانم چه بود

ما تنهای تنها  دلمان هوس کرد

یا که برای اندکی هوایی شد

یا در رودربایستی حرفهایی ماند

اما … من !!

دلم نه !!

به چشمانت قسم که نه ...

اگر کرد هم برای ساعتی

بعد فهمید که اینگونه نیست

فرق دارد

حس دارد

گرما دارد

آرامش دارد

من چه کردم

من که گفتم

گفتم که پر دردم ٫

پر از مشکل

پر از دشواری ٫

پر از خواستن

اما ممنوعیت

پر از گم شدن ٫

پر از بی دلی

گفتی که من نمی خواهمت
دلم ٫ این اوست که می طلبد
می خواهدت ٫ اینگونه ٫ آنگونه
هر طور ٫ چه فرقی می کند
او می خواهد …

و می خواهد که بماند

و می ماند ...

چه شد !!!

با مروت ٫

من که از روز نخست

اگر خوش نگفتم
اگر ناخوش گفتم
اما آنچه بود را گفتم
صادق اگر نبودم
دروغ هم نگفتم
گفتم ؟؟؟
می دانی !!!
اگر دست آخر من بازیچه ای شدم
خویشتنم خواست و چنین کرد
می دانم
خود کرده است
اما اگر این شرط دل است
راضی ام به بی دلی ام
این بی دلی ام را می پرستم
دلم با تمام بی دلی اش
اگر می خواهد
مردانه می خواهد
اگر نمی بندد خودش را
اگر نمی گوید خودش را
که بسته ات شدم
که می خواهمت
که دوستت دارم
اما می ایستد
اما می ماند
به پای دوست داشتنت
تاوانش را داده ٫ می دهد

می دانی نازنین !

وقتی که دیگر دل نداری

وقتی که دیگر دل نباشد

سرد نمی شود

تنگ نمی شود

گیر نمی شود

گلکم !!!
دلدادگی ات مبارک
دلدارت خوش و مجنون
تمام شدنم پر برکت
تمام خوبی ها
تمام شادی ها
تمام خنده ها
تمام آرامش ها
تمام آرزوها

--------------------------

پ ن : مبارک

مهره ی سوخته



صفحه ی دفترت کاریکاتوریست

از من

که حماقتم را چند برابر کشیدی
این چهره ی شریف عشق است
بارها قسم خوردم
که
تو

کاشف عنصر خیانت بودی

و

من
موش آزمایشگاهی کشف هرزه ی تو
شیمیایی ِ ذهنت مادرزادی ست
من
بدون ماسک در هوای تو نفس کشیدم
موج منفی نگاهم تمامی ندارد
تو هی بخند
درمان سرگیجه ی من دست تو نیست
کیمیاگری را می شناسم
به اندازه ی دردهای من
داروهای شفابخش دارد
افسوس فرسنگ ها از او دور و
سیاه شدم
طعم مهره ی سوخته
در یک جعبه ی نیمه کاره
نقابم را بر می دارم
با یک حرکت
از این بازی بیرون می روی
من به مات شدن تو

بلند بلند می خندم

----------------------------------

پ ن : خیلی عجیب ٫ خیلی مهیب