روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________
روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

روزمره گے هاے پسرے به نام سیزده

____________________________________________________________________________

آخ دلـــــــم



هیچ کسی اگر نفهمید حالم را

تو هم نفهمیدی دردم را

من چیزی هم نگفتم

قبل تر ها هم چیزی نمی گفتم

تو می فهمیدی

تو می خواندی

حالم را

روزم را

از لابه لای کلماتی که برایت می نوشتم

یادت هست ٫

گهگاهی می گفتی

امشب چیزی نگو ...

باید باشی و من سخن بگویم

چیزی نگو ... اما باش ٫ فقط باش

اینروزها شدید از آن حال و هواها را دارم

حق داشتم که می ترسیدم

می ترسیدم که تو هم مثل همه

گمان به شادی و آرامش و .... می بری

می دانی ...

نه نمی دانی

شاید دیده باشی کودکی را

که در بازار بزرگ مادرش را گم کرده

این سو می دود ٫ آن سو می دود

گریه کنان صدا می زند مادر

به هر کسی می رسد

از پشت او را در آغوش می گیرد

به خیال اینکه مادر است

آرام می شود

حرف می زند

اما ...

این روزها ...

این سو می دوم

آن سو می دوم

در دل گریه کنان

پی کسی می گردم

که کمی شبیه تو باشد

کمی عطر تو را با یادم آورد

تا کمی حرف بزنم

کمی آرام شود ٫ دلم

این روزها

زمستان زود تر از موعد

به سراغ هوای انسان ها آمده است

دلم ...

فقط برای ساعتی

یک آغوش ساکت می خواهد

من سخن بگویم

گریه کنم ... گریه کنم

او هیچ هم اگر نگفت نگفت

اگر در آغوشش مرا نفشرد ٫ نفشرد

تنها مرا جا دهد آنجا

اجازه دهد حرف بزنم

کمی گریه کنم

تمام که شد ٫

بگوید ٫ اشتباه گرفتی بچه جان

برو ... برو به دنبال مادرت بگرد ...

این روزها آنقدر حرف دارد دلم

که وقتی می نشینم با خودم کمی سخن بگویم

نمی دانم از کجا شروع کنم

نمی دانم چه واکنشی نشان دهم

منصرف می شوم ...

-----------------------------------------

پ ن : اخ دلــــــم ...

مره گے ۲۸۳



بانو ...

درد دارد ...

که من از دلم سخن می گویم

و تو دستی را محکم تر می فشاری

که من پهن می کنم سفره ی دلم را

و تو راه می دهی در دلت کسی را

بانو ...

دلیل نابودی ام تو بودی

دلیل بازگشتنم هم تو

هر بار ٫ با هر فشار دست

من طناب را محکم تر فشردم دور گردنم

به خود آمدم

خواستم بمانم

زنده بمانم

زندگی کنم

برای تو

با هوای تو

حال تو می خواهی هر جا باشی

و هر دستی را

هر چقدر که می خواهی بفشار

--------------------------------------

پ ن : درد دل با دلم ...

مره گے ۲۸۲



تمام خواسته و درد من

من و تو و دو صندلیه چوبی نبود

نگرانی ات از سرد شدن چای

در شبی از شبهای تابستان

من و تو و دو صندلیه چوبی

بود ٫ همین و بس ...

-----------------------------

پ ن : دل ٫ گیر - تنگ - زده

مره گے ۲۸۱



من از رفتن نشکستم

من از نبودن خمیده نشدم

دلیل من مضحک تر از آنی است که می پنداری ٫

آخ ... آنهایی که من به جان می خریدم
تو ارزان به هر کس می فروختی ... هــــــ

-----------------------------------------

پ ن : هربار یادآوری اش یک حمله است

مره گے ۲۸۰



تا آنجایی که خاطرم یاری می کند
از ابتدا هم نبوده ام
نمی خواهم پیر شوم
که بگویند جوان مرد طفلکی
فکر کنم مست خورده ام
که اینگونه کفر می گویم

----------------------------------------------

پ ن : اینروزها همینم ٫ هیچی دست خودم نیست